محل تبلیغات شما

ادیان و مذاهب




پاسخ :

این سؤال در واقع یک پرسش از موضوع عام است که پرداختن به آن در جای خود نیاز به بسط کلام و بحث تفصیلی دارد آنچه در این جا در 

حد یک پاسخ کوتاه و فشرده می توان اشاره کرد این است که در بحث علل و فلسفه مهدویت و شناخت مبانی عقیدتی آن، باید توجه داشت که اسلام (ره) آوردی است وحیانی و حقیقتی است آسمانی و ملکوتی که با ظهور خاتم پیامبران حضرت محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ به بشریت هدیه شده است تا به عنوان برنامة دائمی، عهده دار رشد و تعالی بشر در همة شؤونات کمالی باشد و زمینه ای نجات و سعادت دنیوی و اخروی انسان را فراهم سازد. 
ظهور اسلام با بعثت رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در دو ساحت: ظهوری و بطونی، نمودار می باشد. ساحت ظهوری آن "نبوت"است و ساحت بطونی آن "ولایت" اولی با مبعث وجود مقدس ختمی مرتبت در صدر تاریخ اسلام ختم یافته اما دومی یعنی ساحت ولائی اسلام جاویدانه و باقی است و در وجود امامان معصوم ـ علیهم السّلام ـ و جانشینان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ استمار دارد که مهدی موعود (عج) آخرین آنان و خاتم ولایت می باشد. 
ادوار تاریخی که از آدم ـ علیه السّلام ـ تا خاتم می باید تحقق می یافت هنوز کامل نگردیده تا طومار عالم برچیده شود و تاریخ پایان یابد بلکه "این ساحت با ظهور آن یگانة دوران، عصر شکوفای تاریخ بشر آغاز می گردد. بر خلاف دیدگاه کودکانه امثال فکویاما که با دیدن رونق نسبی تمدن غرب در عصر مدرنیته، نماد لیبرال دموکراسی را به عنوان آخرین نسخة تکامل ایدئولوژیکی و پایان تاریخ پنداشته اند. در تفکر اسلامی تحولات صنعتی و تکنیکی زمینه و تمهیدی است برای درک و توجه به آن عصر موعود و نقطة پایان بلندای تاریخ بشر فقط با تحقق جامعه آرمانی دخیرة الهی، قابل بررسی است و الا تاریخ ناقص خواهد بود. 
با توجه به آنچه اشاره شد در این جا لازم است نکاتی در رابطه با اصالت مبانی مهدویت در اسلام بطور اجمال اشاره نمود و این بحث را از چند بعد مورد توجه قرار داد: 
1. بعد عقیدتی کلامی 
موضوع مهدویت یک عقیده ای کاملاً اسلامی است که ریشه های ثابت آن در کتاب و سنت صحیح و متواتر، قرار دارد. آیاتیhref=#_ftn1 name=_ftnref1>[1] از قرآن مجید و حجم هنگفتی از احادیث و اخبار در این خصوص، چنان این عقیده را تحکیم و استوار نموه است که حتی انکار آن مانند انکار اصل رسالت و نبوت ـ در بعضی روایات کفر شمرده شده است.
href=#_ftn2 name=_ftnref2>[2] به همین جهت اصل مهدویت و ظهور حضرت مهدی در آخرامان در میان مسلمانان یک مسئله اتفاقی و بدیهی محسوب می شود. دلائل روایی این بحث که به وسیلة صحابه از زبان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نقل شده است در منابع معتبر حدیثی فریقین ثبت و ضبط گردیده است.

[3] و لذا این مسئله مانند دیگر مسائل اتفاقی و بدیهی اسلامی، نیاز به اثبات ندارد. 
2. بعد فطری: 
خلاصه و حقیقت مهدویت منتهی شدن مسیر جوامع جهان به سوی جامعه واحد دارای سعادت و امنیت و رفاه عمومی و تعاون و همکاری و همبستگی همگانی و عدل جهانی و نجات مستضعفین و نابودی مستکبرین و خلافت شایستگان مؤمنین به رهبری یک رادمرد الهی است که موعود انبیا و ادیان و دوازدهمین وحی و خلیفه پیغمبر آخرامان است.

[4] 

روشن است که رسیدن به چنین مقصدی و دریافتن این محتوا و این هدف و این پایان و عاقبت، مطلوب هر فطرت و خواستة وجدان هر انسان حق طلب است. 
پایان یافتن سلطة ظالمان و استقرار نظام مبتنی بر امنیت فراگیر و عدل جهانی، آرزوی فطری هر فرد است به راستی چه کسی است که از نابودی طاغوتیان و کاخ نشینان سیاه و سفید که تمام جهان صرفاً برای خود می خواهند و از خونابة دل صدها میلیون انسان بی پناه، شراب مستی می نوشند، شاد نشوند و از برچیده شدن طومار جباران خونخوار، احساس آرامش ننمایند؟؟ البته بنیان حرکت عالم نیز در راستای این خواست فطری سامان داده شده است و بر اساس سنت الهی جامعه بشری در روند تدریجی رو بتکامل خویش، خود را برای 
استقبال از یک تصفیة وسیع و بنیایدین، آماده می کنند تا چنین تحولی بزرگ و شگرفی را در خود پذیرا باشد. در دور نمای چنین فرایندی مظاهر ظلم و تزویر مجالی برای ماندن نخواهند یافت زیرا با آمدن حق جا برای باطل نمی ماند.


name=_ftnref5>[5] 
3. بعد عقلانی 
مهم ترین معیار صحت یک تفکر و عقیده ای، عقلانیت و خردپذیری آن است، اعتقاد به مهدویت در اسلام از این نظر نیز بر مبانی معقول و منطقی اسوار است این بحث ضمن دارا بودن دلائل مستحکم نقلی و وحیانی که مقتضی اثبات مسئله می باشد، هیچ منبع عقلی و تبعات تعارض آمیز عقلائی را به همراه ندارد. البته دلائل عقلی این بحث در قالب قاعدة لطف، وم واسطه فیض و. در جای خود تفصیلاًقابل طرح است که در اینجا مجال ذکر آن نمی باشد. 
با چنین نگاهی هر اندیشمند خردورزی نه تنها نسبت به امکان عقلانی اصل موضوع، تردید روا نمی داند بلکه از جهت وقوعی نیز واقعیت داشتن وجود حضرت مهدی (عج) و غیبت او و اقعیت یافتن ظهور آن حضرت و استقرار نظام عدل جهانی آن حضرت را در فراسوی حرکت تمدنی جامعه بشری نیز تصدیق می نمایند. اساساً نفس همگانی بودن اعتقاد به منجی در میان پیروان ادیان و ملل و نحل و اتفاق نظر مسلمانان در این خصوص، خود دلیل روشن بر جایگاه و اعتبار عقلانی این اصل اسلامی می باشد که از هرگونه تردید و انکاری مصون مانده است گرچه خصوصیات و جزئیات آن محل اختلاف است. 
مطالعة صدها کتاب و رساله ای که از یازده قرن پیش تاکنون در این موضوع نوشته شده است. ابتنای این عقیده را بر مبنای صحیح و معقول و مصادری اصیل اسلامی، روشن می سازد. وجود این منابع معتبر و مبانی قطعی چنان این عقیده را از هرگونه تشکیک و انکار، تضمین و مصونیت بخشیده است که حتی در مقام رد دعوی کسانی که مدعی مهدویت بوده اند، کسی نتوانسته است اصل عقیده به مهدویت را مورد تردید قرار دهد بلکه مدعیان دروغین و متمهدیان را به دلیل واجد نبودن علائم و اوصافی که برای مهدی (عج) ذکر شده 
است رد می کردند. زیرا انکار اصل مهدویت را مساوی با انکار مبانی و مآخذ محکم اصول و فروع اسلامی می دیدند.

href=#_ftn6 name=_ftnref6>[6] 
4. بعد توحیدی 
هستة مرکز و محوری اصلی تمامی مسائل اعتقادی و تربیتی و برنامه های ی ـ اجتماعی، ایمان به وحدانیت و یگانگی و بندگی خداوند متعال است. قرآن کریم نیز هدف نهانی حکومت اسلامی را تحقق جامعه توحیدی که در آن اثری از شرک و نفاق وجود نداشته باشد، اعلام نموده است.

[7] 
قبول و التزام به نظامات و قوانین که منبع و مبنای شرعی و اعتبار الهی ندارد ـ خواه در امور عبادی باشد و یا در امور ی و مالی و پرستش طاغوت و خصوصاً و یا مقام و هیئت و مرجعی است که آن قوانین را وضع کرده اند بر همین اساس نظامات غیر الهی تحت عنوان هر رژیمی باشد مشروعیت حکومت ندارند چه استبدادی باشد و چه در قالب نظام موروثی سلطنتی و یا در شکل دموکراسی مردمی و یا اشکال دیگر. تفکر مهدویت تجلیگاه نظام توحیدی اسلام است که در آن اهداف توحیدی حکومت نظیر: وحدت نظام ی، حکومتی، وحدت قانون، وحدت دین و عقیده و مرام، وحدت و همبستگی جغرافیایی و اقلیمی و. همه و همه تبلور تام دارد مهم ترین هدف در دعوت و مبارزات انبیاء عموماً و پیام خاص قرآن کریم خصوصاً تحقق جامعه توحیدی خدا محور و پیاده کردن ارزش های الهی در همة ابعاد آن می باشد. بدون شک این هدف دیرینه و الهی تنها با دست با کفایت حضرت بقیة الله ـ ارواح العالیمن له الفدا ـ قابل انجام است او که نوید امن و 
امان را در پهنة گیتی و جغرافیای جهانی به ارمغان می آورد. تنها در پرتو دولت کریمة او است که توحید و عدالت فراگیر می گردد. و اگر جهان تشنة عدالت و امنیت است عدالت و امنیت نیز بی تابانه قدوم آن پرچمدار بزرگ توحید را به انتظار نشسته است. 
نتیجه اینکه: بعد عقلانی و ریشة فطری باور داشت مهدویت از یکسو. ابتنای این مسئله بر مبانی وحیانی آیات قرآن و سنت قطعی از سوی دیگر. ضرورت پاسخگویی به ایده آلهای فطری و تاریخی در رسیدن به مرحلة مدینة فاضله و تشکیل جامعه عدل توحیدی از سوی سوم موجب شده است که اعتقاد به مهدویت ضمن اینکه از محکمات اصول اسلامی به شمار می آید اساسی ترین دغدغه دینی و رسالت اسلامی نیز محسوب شود که بارور شدن آن پیامدهای فوق العاده مبارکی را برای کل بشریت خواهند داشت. 
جهت مطالعة بیشتر: 
1. عصر زندگی، چگونگی آیندة انسان و اسلام پژوهشی در انقلاب جهانی مهدی (عج) ، نوشتة محمد حکیمی، چاپ اول 1371 و چاپ پنجم 1381 بوستان کتاب. 
2. فصلنامة انتظار، شمارة اول مقالة جناب پورسید آقایی، ص 52 ـ 64، تحت عنوان "مبانی اعتقادی مهدویت. 
پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ لو لم یبق من الدنیا الا یوم لطول الله ذلک الیوم حتی یلی المهدی 
اگر از عمر دنیا جز یک روز باقی نماند خداوند آن روز را آن قدر طولانی می کند تا مهدی موعود بیاید و بر دنیا اعمال ولایت نماید. 
صحیح ترمذی، باب 2، حدیث 3، ص 89.

[1] . از جمله آیاتی که موضوع مهدویت 

پرداخته و در منابع روایی و تفسیر به حضرت مهدی ((عج) تفسیر شده است می توان به آیات 55 نور 32 و 33 توبه، 28 فتح، 8 ـ 9 صف، 5 
قصص، 7 انفال، 56 مائده و. اشاره نمود. 

[2] . امامت و مهدویت،آیت الله صافی، ج 2، مقالة عقیدة نجات بخش، ص 7، چاپ 
سوم 1378، انتشارات حضرت معصومه (س) 

[3] . برای اطلاع بیشتر از منابع حدیثی اهل سنت و شیعه در این خصوص به دو 
کتاب ذیل مراجعه شود: کتاب در انتظار ققنوس. نوشتة سید هاشم ثامر العمیدی، ترجمه مهدی علی زاده، ص 16 ـ 30 و کتاب خورشید 
مغرب محمد رضا حکیمی، ص 59 ـ 110. 

[4] . امامت و مهدویت، ج 2، (مقالة اصالت مهدویت)، ص 19. 

[5] . قل جاء الحق و زهق الباطل آن الباطل کان زهوقا، اسرا، 81. 

[6] . امامت و مهدویت، ج 2، (مقالة اصالت مهدویت)، ص 17 ـ ، با اندک تصرف. 

[7] . سورة نور، آیة 55، ". یعبدوننی لا یشر بی شیئاً".



پاسخ :

پیروان ادیان سه گانه ی آسمانی (مسلمانان،‌ مسیحیان، یهودیان) باور دارند آینده ی نهایی مسیر زندگی خاکی، پیروزی ایمان بر کفر، حاکمیت حق و علم و عدالت اجتماعی رسیدن وراثت زمین به صالحان، پایان خرافات و گمراهی و ستم و تمامی گونه های انحرافات است. نیز اتفاق نظر دارند شخصی که خداوند عهد و پیمانش را به دست او تحقق می بخشد، از فرزندان ابراهیم بوده است، و شریعتی که بدان حکومت می کند آیین موسی ـ علیه السّلام ـ نیست، بلکه دین پیامبری است که خداوند در آخر زمان، وی را مبعوث می کند»

[1] 
آیاتی از قرآن کریم دربارة حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه شریف ـ است و روایات فراوانی نیز عهده دار تفسیر آن آیاتند و اکنون برخی از آن آیات از منظر مفسران اهل سنت به حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه شریف ـ اختصاص دارند تقدیمتان می کنیم. 
1. هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»

[2] 
او کسی است که پیامبر خود را برای مردم فرستاد، با دینی درست و بر حق، تا او را بر همة دین ها پیروز گرداند، هر چند مشرکان را خوش نیاید.» 
در تفسیر قرطبی آمده است:پیروزی اسلام بر دیگر ادیان، هنگام قیام مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه شریف ـ است در آن زمان، مردمان یا باید مسلمان شوند و یا جزیه دهند. و این که گفته شده است مهدی همان عیسی است نادرست است زیرا اخبار صحیح به گونه ای متواتر وارد شده که مهدی از خاندان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ است .»

[3] 
و در کتاب البیان در تفسیر این آیه آمده است:کسی که خدا او را بر همة ادیان چیره می گرداند، مهدی از فرزندان فاطمه است.

[4] و در تفسیر کشف الاسرار که از تفاسیر معتبر اهل سنت است در شرح این آیه می گوید:رسول در این آیه محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ است و هدی و هدایت قرآن و ایمان است و دین حق، اسلام است و خدا این دین را بر دیگر دیان برتری می دهد، چنان که دینی نماند مگر این که اسلام بر آن غالب آید. و این امر بعد از این خواهد شد و هنوز نشده است.»

[5] 
2. بَقِیَّةُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»؛

[6] اگر با ایمان باشیدبقیة الله برای شما خیر است.» در نور الابصار آمده اس:چون (مهدی) ظهور کند، کعبه را پایگاه خویش قرار می دهد و 313 نفر از یارانش به او می پیوندند،‌آنگاه در نخستین سخن این آیه را تلاوت می کندبقیة الله بهتر است برای شما اگر ایمان بیاورید، پس می گوید: منم بقیة الله و خلیفة خدا و حجت او بر شما.»

[7] 
3. . لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْ‏آخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ»

[8]؛ . آنان در مسجدها جز بیمناک و ترسان داخل نخواهند شد و نصیبشان در دنیا خواری و در آخرت عذابی بزرگ است.» 
سیوطی می نویسد:خواری و ذلّت در دنیا زمانی فرا می رسد که مهدی به پا خیزد و قسطنطنیه را فتح کند و آنان را بکشد.»

[9]و در تفسیر طبری و تفسیر کشف الاسرار

[10] نیز همین مطلب که سیوطی نوشته است تصریح شده است. 
4. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»

[11]؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، صبر کنید و مقاومت ورزید و مرابطه کنید و از خدا بترسید، باشد که رستگار شوید.» 
حافظ قندوزی از (امام) محمد باقر ـ علیه السّلام ـ دربارة این آیه روایت کرده است که فرمود: شکیبا باشید بر ادای فرائض و واجبات، و در برابر آزار دشمنان استقامت ورزید و با امامتان مهدی مرابطه نمائید.

[12] 
5. یسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها»

[13]؛ از تو دربارة ساعت می پرسند که زمان وقوع آن کی است حافظ قندوزی از مفضل بن عمر از (امام جعفر) صادق ـ علیه السّلام ـ ، روایت کرده است که فرمود:ساعت قیام قائم است.»

[14] 
6. اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»

[15]؛ بدانید که خدا زمین را پس از مرگش احیاء می کند. حافظ قندوزی می نویسد:خداوند آنرا توسطقائم» زنده می سازد، پس در آن عدالت کند و زمین را توسط عدل، پس از مردنش به واسطه ظلم، زنده سازد.»

[16] 
7. فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنا وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ»

[17]؛ پس ایمان آرید به خدا و رسول و نوری که فرود آوردیم، و خداوند بدانچه کنید آگاه است. 
علاّمه قبیسی می نویسد حافظ ابوجعفر محمد بن جریر طبری . گفت در حجة الوداع پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: ای مردم،آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنا» سپس فرمود: نور در من است، سپس در ـ علی است، و بعد در نسل وی باشد تا قائم مهدی.

[] 
8. حَتَّی إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً»

[19]؛‌ تا وقتی که ببیند آنچه را وعده داده می شوند، پس به زودی بدانند که چه کسی از حیث یار ناتوان تر و از حیث عدد کمتر است. 
حافظ قندوزی از امام سجاد ـ علیه السّلام ـ در تفسیر این آیه نقل می کند کهما یوعدون» (آنچه وعده داده می شوند) در این آیه قائم» مهدی و اصحاب و یاران اویند. و هنگامی که قائم» ظهور کند دشمنان او ضعیف تر و عددشان کمتر است.

[20] 
گفتنی است که از منظر اهل سنت آیات فراوان دیگری دربارة حضرت مهدی وجود دارد

[21] که ذکر همة آنها در این پاسخنامه نمی گنجد. 
برای اطلاع بیشتر به کتاب موعود قرآن، صادق حسینی شیرازی مراجعه فرمائید. 
حدیث: 
پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: 
از میانِ امت من مهدی قیام می کند، خداوند او را برای فریاد رسی مردمان برمی انگیزد» 
احمد بن حجر هیتمی: الصواعق المحرقة، طبع مکتبة القاهرة، 1375 هـ، ص 162»


[1] . فصلنامه تخصصی انتظار، سال اوّل، شماره اول، پاییز 1380، صاحب امتیاز بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود، ص 171، مقالة سامی بدری. 

[2] . سورة توبه، آیه 33. 

[3] . ابو عبدالله محمد بن احمد انصاری قرطبی، الجامع الاحکام القرآن، ج 8، (تحقیق عبدالرزاق المهدی)، چاپ دارالکتاب العربی، سال 14 هـ، ص 111. 

[4] . سید مؤمن بن حسن الشبلنجی: نورالابصار، چاپ دارالجیل، ص 343. 

[5] . رشید الدین، امام احمد میبدی، (از عالمان قرن پنجم)، کشف الاسرار، ج 4، ص 119 ـ 120. 

[6] . سورة هود، آیة 86. 

[7] . مؤمن بن حسن مؤمن الشبلنجی: نورالابصار، چاپ دارالجیل، بیروت، 1409 هـ، ص 349. 

[8] . سورة بقره، آیة 114. 

[9] . جلال الدین سیوطی، الدّر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج 1، چاپ دوم،‌ دارالفکر، ص 264. 

[10] . تفسیر کسف الاسرار، ج 1، ص 325. 

[11] . آل عمران، آیة 200. 

[12] . صادق حسینی شیرازی، موعودِ قرآن، ترجمة مؤسسة الامام المهدی، سال طبع 1360، ص 22، به نقل از ینابیع المودة، ص 506. 

[13] . سورة اعراف، آیة 7. 

[14] . صادق حسینی شیرازی، موعودِ قرآن، ص 44، به نقل از ینابیع المودة، ص 429. 

[15] . حدید، آیة 17. 

[16] . صادق حسینی شیرازی، موعودِ قرآن، ص 139، به نقل از ینابیع المودة، ص 514. 

[17] . سورة تغابن، آیة 8. 

[] . همان، (موعودِ قرآن، ص 146)، به نقل از، ماذا فی التاریخ، ج 3، ص 147 ـ 145. 

[19] . سورة جن، آیة 24. 

[20] . موعود قرآن، به نقل از ینابیع الموده، ص 515. 

[21] . چون آیة 5 سورة قصص، آیة 105 سورة انبیاء، آیة 59 سورة نساء و



پاسخ :

اندیشمندان درباره آغاز پیدایش تشیع، نظرهاى متفاوتى دارند که آن را به طورکلى به دو دسته مى توان تقسیم کرد:

الف نویسندگان و پژوهش گرانى که مى گویند تشیع پس از رحلت پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)ایجاد شده است. اینان خود چند دسته اند:

1. گروهى مى گویند تشیع در روز سقیفه پدید آمده است، همان روزى که گروهى از بزرگان صحابه با صراحت گفتند: على(علیه السلام) اولى به امامت و خلافت است.[۱]

2. دسته دوم، پیدایش شیعه را به اواخر خلافت عثمان مربوط مى دانند و انتشار آراى عبدالله بن سبا در این زمان را به پیدایش تشیع ربط مى دهند.[۲]

3. گروه دیگرى معتقدند شیعه در روز فتنه الدار(روز قتل خلیفه سوم)پدید آمده است. پس از این روز، پیروان على(علیه السلام) که همان شیعیان بودند، در مقابل خون خواهان عثمان(عثمانیان)قرار گرفتند. ابن ندیم مى نویسد:» وقتى طلحه و زبیر با على(علیه السلام)مخالفت کردند و جز به خون خواهى عثمان به چیزى دیگر قانع نشدند، على خواست با آن ها بجنگد تا سر به فرمان حق نهند. آن روز، کسانى را که از او پیروى کردند، به نام شیعه خواندند و او خود نیز به آن ها مى گفت: شیعیان من.»[۳]ابن عبد ربه اندلسى نیز مى گوید: شیعیان کسانى هستند که على را بر عثمان تفضیل دادند».[۴]

4. دسته چهارم معتقدند که تشیع پس از ماجراى حکمیت تا شهادت على(علیه السلام)به وجود آمده است.[۵]

5. دسته پنجم نیز آغاز تشیع را به واقعه کربلا و شهادت امام حسین(علیه السلام)ربط مى دهند.[۶]

ب در مقابل این ها، پژوهش گرانى معتقدند که تشیع در عصر رسول خدا(صلى الله علیه وآله)ریشه دارد. از میان دانشمندان شیعه، مرحوم کاشف الغطا،[۷] شیخ محمدحسین مظفر،[۸] محمدحسین زین عاملى [۹]و از میان علماى اهل سنت، محمد کرد على مى گویند: شمارى از صحابه در عصر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)به شیعه على معروف[۱۰] بودند.

با توجه به این نظرها مى توان گفت ایام سقیفه، اواخر خلافت عثمان، جنگ جمل، حکمیت و حادثه کربلا از دوره هاى اثر گذار بر تاریخ تشیع است. افزون بر آن، وجود شخصى به نام عبدالله بن سبا مورد تردید است. با همه این ها پیدایش تشیع در یکى از این دوره ها درست به نظر نمى رسد. بررسى احادیث نبوى نشان مى دهد که واژه شیعه پیش از همه از زبان رسول خدا، محمد مصطفى(صلى الله علیه وآله) در احادیث متعددى براى نامیدن دوستداران على(علیه السلام) به کار رفته است. اینک به این موارد اشاره مى کنیم که همه آن ها در منابع اهل سنت آمده است.

مسعودى نوشته است: عباس بن عبدالمطلب مى گوید: روزى نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله)بودیم که ناگهان على بن ابى طالب وارد شد. همین که چشم پیامبر(صلى الله علیه وآله)به على(صلى الله علیه وآله)افتاد، چهره اش شکفت. عرض کردم: یا رسول الله! شما به خاطر دیدن این پسر چهره تان باز شد! فرمود: عمو، به خدا سوگند! خداوند او را بیش از من دوست دارد. هیچ پیامبرى نیست مگر این که اولادش از صلب خود اوست، ولى اولاد من پس از من، از نسل على هستند. در روز قیامت، مردم را به نام خود و نام مادرشان بخوانند براى این که خداوند پرده پوشى مى کند جز على و شیعیانش که آنان را به نام خود و نام پدران شان صدا مى زنند».[۱۱]

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) فرمود: خدا گناهان شیعیان و دوستداران شیعیان تو را بخشیده است».[۱۲] هم چنین پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرموده است: تو و شیعیانت در حوض کوثر بر من وارد مى شوید. از آن سیراب خواهید شد و صورت تان سفید است و دشمنان تو تشنه و در غل و زنجیر بر من وارد مى شوند.» پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)در حدیثى طولانى درباره فضایل على(علیه السلام) به دخترش فاطمه(علیها السلام)مى فرماید: یا فاطمه! على و شیعیان او رستگاران فردا هستند».[۱۳] هم چنین رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)فرمود: یا على ! خدا، گناهان تو، خاندانت و شیعیان و دوستداران شیعیانت را بخشیده است…».[۱۴]

حتى گفتنى است روایاتى نیز از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) درباره بعضى شیعیان از زبان مخالفان شیعه نقل شده است. براى نمونه، عایشه درباره حجر بن عدى نقل کرده است: آن گاه که معاویه پس از قتل حجر و یارانش حج گزارد و به مدینه آمد، عایشه به او گفت: معاویه! هنگامى که حجر و یارانش را مى کشتى، حلمت کجا رفته بود؟ آگاه باش که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم که فرمود: جماعتى در محلى به نام مرج عذرا» کشته مى شوند که اهل آسمان ها براى قتل آنان خشمگین مى شوند.»[۱۵]

چون این احادیث انکار شدنى نیستند و محدثان بزرگ اهل سنت آن را نقل کرده اند، بعضى نویسندگان اهل سنت به تأویل نارواى آن دست زده اند. ابن ابى الحدید مى گوید: منظور از شیعه که در روایات متعدد، به آنان وعده بهشت داده شده است، کسانى هستند که به برترى على(علیه السلام) بر همه خلق قایل هستند. بدین گونه، عالمان معتزلى ما در تصانیف و کتاب هایشان نوشته اند: در حقیقت ما شیعه هستیم و این حرف اقرب به سلامت و اشبه به حق است».[۱۶] ابن حجر هیثمى نیز در کتاب الصواعق المحرقه فى الرد على اهل البدع و اندقة» هنگام نقل این احادیث گفته است: منظور از شیعه در این احادیث، شیعیان نیستند، بلکه منظور، خاندان و دوستداران على هستند که مبتلا به بدعت سب اصحاب نشوند.»[۱۷].

مرحوم مظفر در پاسخ او مى گوید: عجیب است که ابن حجر گمان کرده، مراد از شیعه در این جا اهل سنت هستند! و من نمى دانم این به دلیل مترادف بودن دو لفظ شیعه و سنى است یا به این دلیل که این دو فرقه یکى هستند یا اهل سنت بیشتر از شیعیان، از خاندان پیامبر پیروى کرده اند و آنان را دوست مى دارند؟»[۱۸] مرحوم کاشف الغطاء نیز مى گوید: با نسبت دادن لفظ شیعه به على(علیه السلام)مى توان مراد را فهمید; زیرا غیر از این صنف، شیعه دیگران هستند».[۱۹]

ظهور معناى شیعه در احادیث و سخنان پیامبر آشکار و روشن است و آنان با این تأویل ها خواسته اند از پذیرش حقیقت بگریزند. این را هم باید دانست که مصداق شیعه در همان عصر پیامبر مشخص بوده است و عده اى از اصحاب پیامبر در همان زمان به شیعه على» مشهور بودند.[۲۰]

بنابراین، براساس احادیث موجود، پیش از همه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نام شیعه را بر دوستداران على(علیه السلام)گذاشته است و حوادث دیگرى مانند: سقیفه، جنگ جمل، حکمیت و واقعه کربلا بر گسترش این واژه و آموزه هاى تشیع تأثیر داشته اند.

منابع :

۱٫ یعقوبى گفته است: شمارى از بزرگان صحابه از بیعت با ابوبکر خوددارى کردند و گفتند: على(علیه السلام) اولى به خلافت است. تاریخ یعقوبى، قم، منشورات الشریف الرضا، ۱۴۱۴ هـ . ق، ج ۲، ص۱۲۴٫

۲٫ جهاد الشیعة، مختار اللیثى، الدکتوره سمیرة، بیروت، دار جبل، ۱۳۹۶ هـ . ق، ص۲۵٫

۳٫ شیعه در تاریخ، محمدحسین زین عاملى، برگردان: محمد رضا عطایى، انتشارات آستان قدس، ۱۳۷۵ هـ . ش، صص۳۳ و ۳۴، برگرفته از: الفهرست ابن ندیم، ص۲۴۹٫

۴٫ العقد الفرید، احمد بن محمد ابن عبد ربه اندلسى، بیروت، دارالاحیاء التراث العربى، ۱۴۰۹ هـ ، ج۲، ص۲۳۰٫

۵٫ الفرق بین الفرق، ابومنصور عبدالقادر بن طاهر بن محمد البغدادى، قاهره، ۱۳۶۷ هـ ، ص ۱۳۴٫

۶٫ اصول اسماعیلیه، برگرفته از: برنارد لویس، ص ۸۶٫

۷٫ دفاع از حقانیت شیعه، برگردان: غلامحسن محرمى، مؤمنین، ۱۳۷۸، ص ۴۸٫

۸٫ تاریخ منشورات، مکتبة بصیرتى، بى تا، ص۴٫

۹٫ شیعه در تاریخ، ص۳۴٫

۱۰٫ تاریخ شیعه، محمدحسین مظفر، مکتبة بصیرتى،(بى تا) ص۹، برگرفته از: خطط الشام، ج ۵، صص۲۵۱ ـ ۲۵۶٫

۱۱٫ شیعه در تاریخ، ص۴۲، بر گرفته از: مروج الذهب، ج۲، ص۵۱٫

۱۲٫ الصواعق المحرقة، ابن حجر الهیثمى المکى، مکتبة قاهره، ۱۳۸۵، ص۲۳۲٫

۱۳٫ المناقب للخوارزمى، اخطب خوارزم، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، ۱۳۸۵، ص ۲۰۶٫

۱۴٫ همان، ص۲۰۹٫

۱۵٫ تاریخ یعقوبى، ابن واضح، منشورات الشریف الرضى، ۱۴۱۴ ه، ج۲، ص۲۳۱٫

۱۶٫ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، بیروت، دارالاحیاء التراث العربى، ج۲۰، ص۲۲۶٫

۱۷٫ الصواعق المحرقة، ص ۲۳۲٫

۱۸٫ تاریخ شیعه، ص۵۰ .

۱۹٫ دفاع از حقانیت شیعه، صص ۴۸و ۴۹٫

۲۰٫ سعد بن عبدالله اشعرى در این باره مى گوید: نخستین فرقه، شیعه است. 



جواب:

بله، در منابع اهل سنت روایاتى یافت مى‌شود که رسول خدا صلى الله علیه وآله به آیه تطهیر استناد و به عصمت اهل بیت علیهم السّلام تصریح کرده است.
بیهقى در دلائل النبوة، فسوى در المعرفة والتاریخ، شجرى جرجانى در کتاب الأمالى و دیگر بزرگان اهل سنت روایت مفصلى از ابن عباس از رسول خدا نقل کرده‌اند که آن حضرت براى اثبات عصمت اهل بیت علیهم السلام به آیه تطهیر استناد کرده و سپس به صراحت مى‌فرماید که من و اهل بیتم از هر گونه گناهى معصوم هستیم؛
عن ابن عباس (رض) قال: قال رسول اللّه (ص): ان اللّه قسم الخلق قسمین فجعلنى فى خیرهما قسما، فذاک قوله: و اصحاب الیمین و اصحاب الشمال» فانا من أصحاب الیمین و أنا خیر أصحاب الیمین، ثم جعل القسمین أثلاثا فجعلنى فى خیرها ثلثا، فذلک قوله: فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ» فانا من السابقین، و انا خیر السابقین، ثم جعل الاثلاث قبائل فجعلنى فى خیرها قبیلة، و ذلک قوله: وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» و أنا أتقى ولد آدم و اکرمهم على اللّه و لا فخر، ثم جعل القبائل بیوتا فجعلنى فى خیرها بیتا، فذلک قوله: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» فانا و أهل بیتى مطهرون من الذنوب.[۱]
از ابن عباس نقل شده که وى گفت: حضرت (ص) فرمود: خداوند مردمان را به دو نوع تقسیم فرمود و مرا در میان نیکان قرار داد، همین است معنى قول او که در قرآن فرموده: اصحاب یمین و اصحاب شمال »، و من از اصحاب یمین هستم و از آنان نیز بهترم.
پس از این این دو قسم را به سه نوع قرار داد، و مرا از میان این سه دسته برگزید.
خداوند در قرآن فرمود: مردم سه دسته هستند: اصحاب میمنه، اصحاب مشئمه، و سابقون »، من از سابقون می باشم و از آنها هم بهتر هستم؛
بعد از این پروردگار فرمود: ما شما را دسته دسته و گروه گروه آفریدیم؛ من از پرهیزکارترین فرزندان آدم هستم و گرامى ‏ترین آنان در نزد خداوند می باشم، و این گفتار من جهت فخر و مباهات نیست؛ خداوند متعال قبائل را بوسیله بیوت از هم جدا نموده و مرا در بهترین بیت‏ها قرار داد. و این است معنى قول پروردگار که فرمود: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ- الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً »، اکنون، من و اهل بیتم از لوث معصیت و گناه پاک هستیم.
تحریف روایت در چاپ‌هاى فعلی:
با این که سیوطى در الدر المنثور، شوکانى در فتح القدیر و آلوسى در روح المعانى مصادر روایت را این گونه نقل کرده‌اند: وأخرج الحکیم الترمذى والطبرانى وابن مردویه وأبو نعیم والبیهقى معا فى الدلائل عن ابن عباس رضى الله عنه…» اما با مراجعه به این چاپ‌هاى فعلى کتاب نوادر الأصول ترمذى و معجم کبیر طبرانى مى‌بینیم که تمام روایت نقل شده؛ اما جمله …فأنا وأهل بیتی مطهرون من الذنوب» را که عصمت اهل بیت علیهم السلام ثابت مى‌کند، حذف کرده‌اند.[۲]
در حالی که خود سیوطى همین روایت را در الخصائص الکبیر و الحاوى للفتاوى، بدون این جمله نکرده است.[۳]
صالحى شامى، بعد از نقل تمام آیه تطهیر براى این که تحریف خود را توجیه کند، نوشته است: الآیة»، با این که‌ آیه تطهیر با جمله ویطهرکم تطهیراً» تمام می شود و آیه ادامه ندارد که نیازى به نوشتن الآیة» باشد.[۴]
متأسفانه دست‌هاى امانت‌ دار، برخى از بزرگان سنى، این روایات که دلالت واضح بر عصمت اهل بیت علیهم السلام و در نتیجه ولایت و امامت آن‌ها دارد، تحریف مى‌کنند تا مبادا تشنگان حقیقت از سرچشمه زلال اهل بیت (علیهم السلام) سیراب شوند.
در بین شیعیان نیز برای نمونه خزار قمى در کتاب کفایة الأثر مى‌نویسد:
حدثنا علی بن الحسین بن محمد، قال: حدثنا هارون ابن موسى التلعکبری، قال حدثنا عیسى بن موسى الهاشمی بسر من رأى، قال حدثنی أبی، عن أبیه، عن آبائه، عن الحسین بن علی، عن أبیه علی علیهم السلام قَالَ دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله فِی بَیْتِ أُمِّ سَلَمَةَ وَقَدْ نَزَلَتْ عَلَیْهِ هَذِهِ الْآیَةُ إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله: یَا عَلِیُّ هَذِهِ الْآیَةُ نَزَلَتْ فِیکَ وَ فِی سِبْطَیَّ وَالْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِکَ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَکَمِ الْأَئِمَّةُ بَعْدَکَ؟ قَالَ: أَنْتَ یَا عَلِیُّ ثُمَّ ابْنَاکَ الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ وَبَعْدَ الْحُسَیْنِ عَلِیٌّ ابْنُهُ وَبَعْدَ عَلِیٍّ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ وَبَعْدَ مُحَمَّدٍ جَعْفَرٌ ابْنُهُ وَبَعْدَ جَعْفَرٍ مُوسَى ابْنُهُ‏ وَبَعْدَ مُوسَى عَلِیٌّ ابْنُهُ وَبَعْدَ عَلِیٍّ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ وَبَعْدَ مُحَمَّدٍ عَلِیٌّ ابْنُهُ وَبَعْدَ عَلِیٍّ الْحَسَنُ ابْنُهُ وَبَعْدَ الْحَسَنِ ابْنُهُ الْحُجَّةُ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ هَکَذَا وَجَدْتُ أَسَامِیَهُمْ مَکْتُوبَةً عَلَى سَاقِ الْعَرْشِ فَسَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ هُمُ الْأَئِمَّةُ بَعْدَکَ مُطَهَّرُونَ مَعْصُومُونَ وَأَعْدَاؤُهُمْ مَلْعُونُونَ.[۵]
شیخ على بن محمد خزاز قمى از…از امام حسین از پدرش امیر المؤمنین علیهما السّلام نقل کرده که حضرت فرمود: در خانه امّ سلمه خدمت رسول خدا (ص) رسیدم، تا اینکه آیه إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» نازل شد، رسول خدا (ص) فرمود: ای علی این آیه در حق تو و در حق دو نوه ام (حسن و حسین علیهما السّلام ) و امامان از فرزندان تو نازل شده است .
من به پیامبر عرض کردم: اى رسول خدا، بعد از تو امامان چند نفر هستند؟ حضرت فرمود:
تو اى على، بعد هم دو فرزندانت حسن و حسین و بعد از آنها على فرزند حسین و بعد از او محمد فرزند على و بعد از او جعفر و پس از او موسى و بعد از او على و بعد از او محمد و بعد از او على و بعد از او حسن و بعد از او حجت فرزند حسن، که من نام آنها را در ساق عرش چنین خواندم و از خداوند سؤال کردم. خداوند فرمود: اینها امامان بعد از تو هستند که پاک و معصومند و دشمنان آنها ملعون مى‏ باشند.
بنابراین استدلال به آیه تطهیر، به صدر اسلام و به زمان خود رسول خدا صلى الله علیه وآله برمى‌گردد و آن جناب نیز از آیه تطهیر عصمت اهل بیت علیهم السلام را استنباط کرده‌اند.

منابع
[۱] – البیهقی، أبی بکر أحمد بن الحسین بن علی (متوفاى۴۵۸هـ)، دلائل النبوة، ج۱، ص۱۷۱، طبق برنامه الجامع الکبیر؛
الفسوی، أبو یوسف یعقوب بن سفیان (متوفاى۲۷۷هـ)، المعرفة والتاریخ، ج۱، ص۱۰۵، تحقیق: خلیل المنصور، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت – ۱۴۱۹هـ- ۱۹۹۹م.
الشجری الجرجانی، المرشد بالله یحیی بن الحسین بن إسماعیل الحسنی (متوفاى۴۹۹ هـ)، کتاب الأمالی وهی المعروفة بالأمالی الخمیسیة، ج۱، ص۱۹۸، تحقیق: محمد حسن اسماعیل، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، ۱۴۲۲ هـ – ۲۰۰۱م؛
السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى۹۱۱هـ)، الدر المنثور، ج۶، ص۶۰۶، ناشر: دار الفکر – بیروت – ۱۹۹۳؛
الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (متوفاى۱۲۵۵هـ)، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج۴، ص۲۸۰، ناشر: دار الفکر – بیروت.
الآلوسی البغدادی الحنفی، أبو الفضل شهاب الدین السید محمود بن عبد الله (متوفاى۱۲۷۰هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج۲۲، ص۱۴، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
[۲] – الترمذی، محمد بن علی بن الحسن ابوعبد الله الحکیم (متوفاى۳۶۰هـ)، نوادر الأصول فی أحادیث الرسول صلی الله علیه وسلم، ج۱، ص۳۳۱، تحقیق: عبد الرحمن عمیرة، ناشر: دار الجیل – بیروت – ۱۹۹۲م.
الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (متوفاى۳۶۰هـ)، المعجم الکبیر، ج۳، ص۵۶ و ج۱۲، ص۱۰۳، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة اهراء – الموصل، الطبعة: الثانیة، ۱۴۰۴هـ – ۱۹۸۳م.
[۳] – السیوطی، جلال الدین أبو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفاى۹۱۱هـ)، الخصائص الکبرى، ج۱، ص۶۵، ناشر:دار الکتب العلمیة – بیروت – ۱۴۰۵هـ – ۱۹۸۵م.
همو: الحاوی للفتاوی فی الفقه وعلوم التفسیر والحدیث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج۲، ص۲۰۰، تحقیق: عبد اللطیف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة: الأولى، ۱۴۲۱هـ – ۲۰۰۰م.
[۴] – الصالحی الشامی، محمد بن یوسف (متوفاى۹۴۲هـ)، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱، ص۲۳۵، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة: الأولى، ۱۴۱۴هـ.
[۵] – الخزاز القمی الرازی، أبی القاسم علی بن محمد بن علی، کفایة الأثر فی النص على الأئمة الاثنی عشر، ص۱۵۶، تحقیق: السید عبد اللطیف الحسینی الکوه کمری الخوئی، ناشر: انتشارات ـ قم، ۱۴۰هـ. 

http://ww2.shobhe.ir/1390/08/q8/ 

پرسش :
آیا این موضوع درست است که آیه‎ی تطهیر درباره‎ی اهل بیت خاص پیامبر و از جمله امام حسین ـ علیه السّلام ـ است و این آیه چه ارتباطی با عصمت آنان دارد؟
پاسخ :
در پاسخ به بخش نخست پرسش مقدمتاً باید گفت: در این‎باره ما روایات بسیار داریم که مراد و منظور از اهل بیت» را مشخص کرده‎اند، در کتاب‎های معتبر اهل سنت و شیعه روایات متعددی وجود دارد که درباره‎ی این موضوع به صراحت بیان داشته‎اند که مراد از اهل بیت» چه کسانی هستند. 
در روایات اهل سنت در حدود چهل طریق یافت می‎شود که بر این نکته صحه گذارده‎اند و از کسانی چون ام سلمه، عایشه، ابی سعید حذری، ابن عباس و عبداللّه بن جعفر ـ که از روایات موثق و معتبرند ـ این روایات را نقل کرده‎اند. 
در روایات شیعه هم از طریق ائمة‌ هدی ـ علیهم السّلام ـ به بیش از سی طریق این روایات نقل شده اند است، و در مجموع باید گفت جای هیچ شک و تردیدی باقی نمی‎ماند که مراد و منظور از اهل بیت»، رسول مکرم اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ و علی بن ابی‎طالب ـ علیه السّلام ـ ، و فاطمة‌ زهرا (س) و امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ و امام حسین ـ علیه السّلام ـ می‎باشند. 
علامه طباطبایی می‎فرماید: در این باره آنچه که از اهل سنت نقل شده است بیش از آن است که از شیعه نقل شده است.[1] 
دکتر تیجانی در کتاب فسئلوا اهل الذکر» سی منبع از منابع معتبر اهل سنت را نقل می‎کند که نزول آیه‎ی تطهیر را درباره‎ی اهل بیت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ می‎دانند و در پایان اضافه می‎کند که علمایی از اهل سنت که این آیه را مربوط به اهل بیت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ می‎دانند، زیادند و ما به همین مقدار اکتفا می‎کنیم.[2] 
تفسیر البرهان، ذیل این آیة‌ شریفه، 64 روایت نقل کرده است که 58 روایت آن مربوط به تعیین شأن نزول و مصداق اهل بیت» می‎باشد، و جالب این است که روایات نقل شده از طرق مختلف اهل سنت در این رابطه بیش از روایات رسیده از شیعه است، و صاحب این تفسیر 30 روایت را به طرق مختلف اهل سنت نقل می‎کند و 28 روایت را به طرق شیعه، و مطلب دیگر که در این‎باره جلب توجه می‎کند این است که در برخی از این روایات، بعضی از اصحاب کساء خود برای اثبات حقانیت خویش به این آیه استدلال نموده و تمسک جسته‎اند، از این جمله است روایت شمارة‌ 24 که امیرالمؤمنین علی ـ علیه السّلام ـ در قضیة‌ جانشینی عمر و در جلسة‌ شورای تعیین خلیفه برای اثبات حقانیت و فضیلت خویش به این آیه استدلال فرموده و خطاب به آنان می‎فرماید: آیا این آیه دربارة کسی جز من و همسرم و فرزندانم نازل شده است؟ که آنان در جواب می‎گویند: خیر.[3] 
در تفسیر الکاشف» روایتی را در شأن نزول آیة‌ تطهیر از صحیح مسلم (القسم الثانی من الجزء الثانی) ص 116، چاپ 1348 هـ. نقل می‎کند و پس از نقل حدیث از صحیح مسلم می‎گوید: همین روایت با همین سند را ترمذی در صحیح خود و احمد بن حنبل در مسندش و دیگران از علمای اهل سنت نقل کرده‎اند،[4] در کتاب‎های حدیث و تفسیر به چهار دسته روایت در این‎باره برخورد می‎کنیم: 
1. روایاتی که برخی از همسران پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نقل کرده‎اند و مفاد آن ها این است که پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آنان را از شمول آیة‌ تطهیر خارج کرده است.[5] 
2. روایاتی که مربوط به حدیث کساء هستند.[6] 
3. روایاتی که می‎گویند: پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ تا مدتی (شش ماه یا ببیشتر) پس از نزول آیة‌ تطهیر به در خانة علی ـ علیه السّلام ـ و فاطمه (س) و فرزندانش می‎رفت و می‎فرمود: الصلوة! یا اهل البیت! إنما یرید اللّة لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یُطهّرکم تطهیرا.[7] 
4. روایاتی که از ابو سعید خدری رسیده است که می‎گوید: این آیه دربارة رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ و علی و فاطمه و حسن و حسین ـ علیهم السّلام ـ نازل شده است. نزلت فی خمسة؛ فی رسول اللّه ـ صلّی الله علیه و آله ـ و علیٌ و فاطمه و الحسن و الحسین ـ علیهم السّلام ـ .[8] 
در این بخش به روایتی از عایشه اشاره می‎کنیم که ضمن تصریح به این مطلب که مراد از اهل بیت، اهل بیت خاص پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هستند، ن پیامبر ـ از جمله عایشه ـ را از شمول آیة‌ تطهیر خارج می‎داند. 
ثعلبی در تفسیرش می‎گوید: هنگامی که از عایشه دربارة‌ جنگ جمل و دخالتش در آن جنگ ویران‎گر، سؤال کردند (با تأسف) گفت: این یک تقدیر الهی بود! و هنگامی که درباره‎ی علی ـ علیه السّلام ـ سؤال کردند چنین گفت: تسألنی عن أحبّ الناس کان الی رسول اللّه و زوج احبّ الناس کان الی رسول اللّه، لقد رأیت علیاً‌ و فاطمه و حسناً و حسیناً و جمعَ‌ رسول اللّه بثوب علیهم ثم قال: اللّهم هؤلاء اهل بیتی و حامتی فاذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهیرا. قالت: فقلتُ یا رسول اللّه أنا من أهلک؟ فقال: تنخیّ فإنکِ إلی خیرٍ[9] یعنی از من درباره‎ی کسی سؤال می‎کنید که محبوب‎ترین مردم نزد پیامبر بود و همسر محبوب‎ترین مردم نزد رسول خدا بود، من با چشم خود دیدم علی و فاطمه و حسن و حسین را که پیامبر آنها را در زیر پارچه‎ای جمع کرده و فرمود: خداوندا! اینان خاندان و اطرافیان من هستند، رجس و پلیدی را از آنها دور کن و از آلودگی‎ها پاکشان فرما! من گفتم: ای رسول خدا! آیا من نیز از آنها هستم؟ فرمود: تو فاصله بگیر! تو بر خیر و نیکی هستی (اما جزء این جمع نمی‎باشی). 
البته برای تکمیل پاسخ لازم است به دو شبهه پاسخ داده شود: 
1. با توجه به این‎که آیة تطهیر در ضمن آیاتی است که درباره‎ی ن پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ است، چگونه می‎توان خصوص این آیه را مخصوص اهل بیت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ دانست و همسران آن حضرت را خارج دانست؟ 
در پاسخ باید گفت: از روایاتی که در شأن نزول این آیه وارد شده است به‎دست می‎آید که این آیه مفرداً‌ و به تنهایی نازل شده است، و در ضمن آیات زوجات پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیامده و حتی یک روایت هم وجود ندارد که دلالت کند این آیه در ضمن آیات ن پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نازل شده است، پس آیه بر حسب نزول جزء آیات ن پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیست و به آنها اتصالی نداشته و فقط در مقام تنظیم و ترتیب آیات و یا به دستور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ یا بعد از رحلت آن حضرت در میان آن آیات گذاشته شده است. 
لذا اگر آیه‎ی تطهیر را از میان آیات ن پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ برداریم، هیچ‎گونه نقص معنایی در آیات ن نخواهد بود؛ لذا مراد از اهل بیت» ن پیغمبر نخواهند بود و این احتمال و احتمالات دیگر در این‎باره با معنای تطهیر» سازگاری ندارد، و تطهیر را چه به معنای اجتناب از محرمات و امتثال به واجبات بدانیم، و چه معنای آن را تقوای شدید در ضمن تکلیف شدید بدانیم، درباره‎ی افراد دیگر غیر از اهل بیت صادق نیست.[10] 
ناگفته نماند که علامه طباطبایی (قدس سره) در این‎باره نظرات خاصی دارند که در ذیل آیه‌‎ی 3 سوره‎ی مائده به صورت مستوفی بحث کرده است، و در آنجا می‎فرماید بخشی از این آیه که الیوم اکملت لکم دینکم.» می‎باشد به عنوان جمله‎ی معترضه در این آیه آمده است، و هیچ‎گونه ارتباطی با صدر و ذیل آیه ندارد، و می‎توان گفت که: وقوع آیه در این‎جا یا به دستور پیامبر بوده است یا این‎که کسانی که پس از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ قرآن را جمع‎آوری کرده‎اند، این آیه را این‎گونه قرار داده‎اند، و الاً هیچ اتصالی با مطالب پیش و پس از خود ندارد، و نزول این بخش‎ها با همدیگر متفاوت است.[11] در تفسیر المیزان پس از نقل یک روایت که از یزید بن حیان نقل می‎کند که ما نزد زید بن ارقم بودیم که او گفت: روزی رسول‌خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ این‎گونه فرمود: من دو چیز گرانبها پس از خودم نزد شما باقی می‎گذارم، کتاب الهی که هرکس از آن پیروی نماید هدایت یافته است و هرکس آن‎را رها کند بی‎شک گمراه می‎شود، و اهل بیتم را که من شما را توصیه می‎کنم که خدا را درباره‎ی اهل بیتم بیاد داشته باشید (این جمله را سه مرتبه تکرار فرمود). 
سپس راوی می‎گوید: ما از زید بن ارقم سؤال کردیم که ن پیامبر هم جزء اهل بیت اویند؟ زید بن ارقم گفت: نه اهل بیت به گروهی می‎گویند که صدقه بر آنان حرام است مانند آل علی و آل عباس و آل جعفر و آل عقیل. 
علامه طباطبایی (قدس سره) پس از نقل این روایت، در ردّ آن چنین می‎فرماید: در این روایت بیت» به معنای نسب» تفسیر شده است همان‎گونه که در عرف عرب این‎گونه بوده است و می‎گفتند: بیوتات العرب بمعنی الانساب، ولی باید دانست که روایات در این‎باره از ام سلمه و غیر او، این معنا را ردّ می‎کنند و از نظر روایات، مصداق اهل بیت»، علی و فاطمه و امام حسن و امام حسین ـ علیهم السّلام ـ هستند.[12] 
طبرسی در مجمع البیان» پس از این‎که می‎گوید: امت به تمامه بر این‎که مراد از اهل بیت، اهل بیت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هستند می‎گوید: ابن سعید خدری، انس بن مالک، واثلة بن اسقع، عایشه و ام سلمه گفته‎اند که این آیه مخصوص رسول‌خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ و علی و فاطمه و حسن و حسین ـ علیهم السّلام ـ است،[13] و نیز همو تصریح کرده است که بودن ابتدای آیه درباره‎ی ن پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ دلیل بر این موضوع نخواهد بود که تمام آیه درباره آنان است، چه این‎که فصحای عرب نیز عادتشان بر این بوده است که در یک کلام از مطلبی به مطلب دیگر منتقل می‎شدند و دوباره به موضوع پیشین بر می‎گشتند، و در قرآن از این‎گونه خطابات بسیار به چشم می‎خورد.[14] 
در این‎باره می‎توان به تفسیرنمونه، ج 17 (چاپ دار الکتب الاسلامیه)، چاپ سیزدهم، 1375، صفحه‎ی 297 به بعد مراجعه کرد. 
در این‎جا به ذکر چند روایت به منظور تکمیل بحث و نیز تبرک و تیمن می‎پردازیم: 
در تفسیر المیزان» به نقل از الدر المنثور» آورده است که طبرانی از ام سلمه نقل می‎کند که رسول‌خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به فاطمه زهرا (س) فرمود: همسر و فرزندانت را خبر کن تا نزد من بیایند، پس از آمدن امیرالمؤمنین و حسنین ـ علیهم السّلام ـ ، رسول‌خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ پارچه‎ای را بر آنان انداخت و سپس دست خود را بر سر آنان قرار داد و فرمود: اللّهم إن هؤلاء اهل محمد ـ و فی لفظٍ آل محمد ـ فاجعل صلواتک و برکاتک علی آل محمد کما جعلتها علی آل ابراهیم إنک حمید مجید، خداوندا! اینان خاندان محمد هستند ـ و در یک روایت به جای اهل، آل آمده است ـ بر آنها درود فرست همان‎گونه که بر خاندان ابراهیم درود فرستادی، همانا تو ستوده و بزرگ مرتبه‎ای. 
و نیز در کتاب غایة‌ المرام» از عبداللّه بن احمد بن حنبل از پدرش به اسناد خود از ام سلمه نقل می‎کند که این آیه ـ آیه تطهیر ـ در خانه‎ی من نازل شد و در خانه هفت نفر بودند، جبرئیل، میکائیل و علی و فاطمه و حسن و حسین، و من هم که در نزدیک درب خانه بودم، خطاب به رسول‌خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ گفتم: آیا من هم جزء اهل بیت هستم؟ پیامبر فرمود: تو بر راه درست هدایت شده‎ای تو از ن پیامبر هستی. 
و نیز علامه طباطبایی نقل می‎کنند که در غایة‌ المرام»، این حدیث از عبداللّه بن احمد بن حنبل به سه طریق از ام سلمه و نیز از تفسیر ثعلبی نقل شده است.[15] 
و در تفسیر الدر المنثور» به نقل از ابن مردویه که از ابی سعید خدری نقل کرده است، می‎گوید: پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ چهل صبحگاه به در خانه علی و فاطمه (س) می‎آمدند و می‎فرمود: السلام علیکم اهل البیت و رحمة اللّه و برکاته، الصلاة! رحمکم اللّه إنما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا أنا حرب لمن حاربتم أنا سلم لمن سالمتم.[16] 
و باز همین مطلب بالا را از طبرانی به نقل از ابی حمرا نقل می‎کند که پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به مدت شش ماه این عمل را انجام داد،[17]در تفسیر مراغی» از ابن عباس نقل می‎کند که پیامبر به مدت نه ماه هر روز پنج مرتبه این عمل را انجام داد.[] 
2. عصمت اهل بیت چگونه از این آیه استفاده می‎شود؟ 
واژه‎ی رجس» که در این آیه آمده در قرآن دو معنا دارد: 
الف: به معنای قذارت و آلودگی ظاهری، همان‎گونه که در آیه 145 سوره‎ی انعام آمده است: إلّا أن ی میتة او دماً مسفوحاً‌ او لحم خنزیر فَإنّه رجسٌ» 
ب: به معنای آلودگی معنوی مانند شرک و کفر و آثار گناه و کردارهای بد مانند آیه‎ی 125 سوره توبه: أما الذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجسٌ إلی رجسهم.» و نیز آیه‎ی 125 سوره‎ی انعام. 
با توجه به این دو معنای رجس در قرآن و با توجه به این‎که این واژه به همراه الف و لام ـ که برای جنس و عموم و شمول است ـ آمده است معنای آن به صورتی عام و گسترده خواهد بود که به معنای همه‎ی حالات خبیثة‌ نفس و قذارت و آلودگی‎های آن می‎باشد، و تطهیر از این حالت و دوری از این وضعیت روشن است که به معنای دوری از هرگونه آلودگی ظاهری و معنوی خواهد بود. 
و مقابل اعتقاد به باطل، اعتقاد به حق و ادراک حقایق در مقام اعتقاد و عمل است، و مجهز شدن به سلاح علم و عمل، قهراً‌ منطبق بر عصمت الهی خواهد بود، و آن حالتی است که صاحب خود را از اعتقاد به باطل و یا ارتکاب هر رفتار بد نگاه می‎دارد، علاوه بر این، تأکیدی که در آیه در همین راستا وجود دارد ما را در این برداشت از آیه مصمم‎تر می‎کند، پس از این‎که با اداة تأکید و حصر یعنی إنّما» و به همراه فعل یرید» آیه را آغاز می‎نماید، در ادامه می‎فرماید: و یطهرکم تطهیراً» 
اضافه نمودن این بخش از آیه خود تأکید معنای آیه را به همراه دارد چه رسد به این‎که با مفعول مطلق آورده شود که به نحوی خاص معنا را تأکید و تأیید می‎نماید.[19] 
علامه طبرسی در مجمع البیان» درباره‎ی این موضوع که آیا می‎توان عصمت ائمه ـ علیهم السّلام ـ را از این آیه برداشت کرد می‎فرمایند: کلمة إنّما که در ابتدای جمله مورد نظر از آیه‎ی 33 سوره‎ی احزاب آمده است، برای نشان دادن این موضوع مهم است که مفاد جمله‎ی بعد از إنّما، محقق است و هیچ شکی در تحقق آن نیست، و هم‎چنین نفی می‎کند مفهوم مخالف با آن را. 
و نکته‎‌ی دیگر این‎که اراده خداوند یک اراده‎ی خاص و ویژه‎ای است نسبت به اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ و الّا اگر یک اراده‎ی مطلق و همگانی بود، این نیاز به این همه تأکید نداشت! چرا که خداوند از هر مکلفی، ترک گناه و انجام اوامر الهی را خواسته است، پس خداوند یک اراده‎ی خاص نسبت به اهل بیت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ داشته است، و این‎گونه اراده‎ای مقتضی مدح و تعظیم است، و اگر ما این اراده را یک اراده همگانی و عمومی بدانیم مدحی در بر نخواهد داشت، با توجه به این دو نکته می‎توان گفت: با اثبات این دو موضوع، مسئله عصمت ثابت می‎شود، و آن این‎که خداوند تأکیداً و با اراده‎ای خاص، پاکی اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ از هرگونه زشتی و گناه را اراده کرده است.[20] 
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر: 
1. المیزان، علامه طباطبایی، جلد 16. 
2. البرهان، سید هاشم بحرانی، جلد 6. 
3. مجمع البیان، طبرسی، جلد 7 و 8. 
4. بررسی شخصیت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ در قرآن، ولی‎اللّه نقی‎پور فرد.
[1] . طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، قم، چاپ جامعه مدرسین، ج 16، ص 311. 
[2] . تیجانی، محمد، فسئلو اهل الذکر، ص 71. 
[3] . بحرانی، سید هاشم، البرهان، بیروت، چاپ مؤسسة‌ اعلمی للمطبوعات، 1999 م، ج 6، ص 286 ـ 252. 
[4] . مغنیه، محمد جواد، التفسیر الکاشف، بیروت، چاپ دار العلم للملایین،1990 م، ج 6، ص 217 ـ 216. 
[5] . طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج 7 و 8، ص 559؛ و حسکانی، شواهد التنزیل، ج 2، ص 56. 
[6] . مسلم بن حجاج، صمیع، ج 4، ص 83. 
[7] . شواهد التنزیل، ج 2، از ص 11 تا ص 15 و ص 92 که به طرق مختلف نقل می‎کند. 
[8] . همان، ج 2، از ص 24 تا ص 27. 
[9] . طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج 7 و 8، ص 559. 
[10] . طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، قم، چاپ جامعة مدرسین، ج 16، ص 330 ـ 328، با تلخیص. 
[11] . همان، ج 3، ص 168 ـ 167. 
[12] . همان، ج 16، ص 319. 
[13] . طبرسی، ابو علی، مجمع البیان، ج 5، بیروت، چاپ مؤسسة‌ اعلمی للمطبوعات، 1995 م، ص 156. 
[14] . همان، ص 158. 
[15] . طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، قم، چاپ جامعه مدرسین، ج 16، ص 3 ـ 316. 
[16] . همان، ص 3. 
[17] . همان، ص 319 ـ 3. 
[] . مراغی، احمد مصطفی، تفسیر المراغی، چاپ دار الفکر، ج 8، ص 7. 
[19] . طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، چاپ جامعه مدرسین، قم، ج 16 ص 312. 
[20] . طبرسی، ابو علی، مجمع البیان، بیروت، چاپ دار احیاء التراث العربی، 1406، ج 7 و 8، ص 463.
پرسش :
شنیده‌ام که تفسیر آیه تطهیر به عصمت برای اهل‌بیت ـ علیه السلام ـ از قرن سوم و پس از غیبت صغری وارد ادبیات تفسیری شیعه شده است، این مطلب چقدر صحت دارد؟
پاسخ :
در رابطة با این آیه، معتبرترین کتاب‌های شیعه و اهل‌سنت هنگام بیان شأن نزول آیه، آن را در وصف اهل‌بیت ـ علیهم السلام ـ دانسته‌اند، و در احادیث اهل تسنن است که وقتی این آیه نازل شد، ام سلمه که یکی از ن پیامبراکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ است، می‌آید خدمت حضرت و می‌گوید که: یا رسول‌الله! آیا من هم جزء اهل‌بیت شمرده‌ می‌شوم یا نه؟ می فرماید: تو به خیر هستی ولی جزء اینها نیستی، مدارک این مطلب هم یکی و دو تا نیستند و در روایات اهل سنت زیاد است. 
در آیات سورة احزاب که به ن پیامبراکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ خطاب شده هستند، ضمیر‌ها همه مؤنث است مثل : یا أیها النبی قل لأزواجک إن کنتن تردن الحیوه الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن سراحا جمیلا»[1] معلوم است که مخاطب زن‌های پیامبرند و بعد از چند آیه یک مرتبه ضمیر مذکر می‌شود که : انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»[2] در این جا کلمه اهل بیت آورده است، ولی قبلا نساء النبی» دارد، در آیات قبل همه تکلیف و خوف و رجا بود و در آیه تطهیر بالاتر از مدح است و می‌خواهد مسألة تنزیه آنها از گناه و معصیت را بگوید. 
نه تنها روایت ائمه ما گفته‌اند که این آیه ما قبل با ما بعدش دارد و مخاطب و مضمونش غیر از آنهاست، بلکه اهل تسنن نیز هم این مطلب را روایت کرده‌اند.[3] 
ابو سعید خدری و انس بن مالک و و وائله بن اسقع و عایشه و ام سلمه گویند که آیه مختص و ویژه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و علی و فاطمه و حسن و حسین ـ علیهم السلام ـ است.[4] 
اما رمز این کار این است که هم از اشارة خود آیه قرآن و هم در روایات ائمه ما به همین مطلب اشاره شده است، و آن این است که در میان دستوارات اسلامی هیچ دستوری نبوده است، مثل مسألة خاندان پیغمبر و امامت امیر المؤمنین و خصوصیت خاندان پیغمبر که این همه کم، شانس اجرا داشته باشد به این معنا که به دلیل تعصباتی که در عمق روح مردم عرب وجود داشت، آمادگی بسیار بسیار کمی برای این مطلب به چشم می‌خورد با این که به پیغمبر اکرم راجع به امیرالمؤمنین دستور می‌رسد، حضرت همیشه این بیم و نگرانی را داشت که اگر بگوید منافقینی که قرآن پیوسته از آنها نام می‌برد می‌گویند ببینید دارد برای خانوادة خودش نان می‌پزد، در صورتی که رسم و شیوة پیغمبر در زندگی این بود که در هیچ موردی برای خودش اختصاص قائل نمی‌شد، و اخلاقش این بود و دستور اسلام هم همین بود که فوق العاده اجتناب داشت از این که میان خودش و دیگران امتیاز قائل بشود، و همین جهت عامل بسیار بزرگی برای موفقیت پیغمبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بود. 
شاید سرّ این که قرآن این آیات را با قرائن و دلائل ذکر کرده است این است که هر آدم بی‌غرضی مطلب را بفهمد، ولی نخواسته مطلب را به صورتی در آورد که آنهایی‌که می‌خواهند تمرد بکنند، تمردشان به صورت تمرد در مقابل قرآن و اسلام در آید. و به شکلی در نیاید که به معنای طرد قرآن در کمال صراحت باشد، اقلا یک پرده‌ای بتوانند برایش درست کنند و لذا آیه تطهیر را در وسط آن آیات قرار می‌دهد ولی هر آدم فهیم و عاقل می‌فهمد که این چیز دیگری است.[5] 
قبل از بیان روایات از پیامبراکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و ائمه ـ علیهم السلام ـ در رابطة با تفسیر این آیه به عصمت، در مورد معنای عصمت توضیح مختصری را ارائه می‌دهیم: 
عصمت به این معنی نیست که خدا افراد بخصوصی از بشر را همیشه مراقبت می‌کند که هر وقت اینها تصمیم می‌گیرند که گناهی را مرتکب شوند، فورا جلویشان را می‌گیرد، چون اگر عصمت به این معنی باشد، برای کسی کمالی نیست، بلکه عصمت از گناه به معنای نهایت و کمال ایمان است، همان‌طورکه در جریان حضرت یوسف و زلیخا، یوسف به حکم این که با ایمان بود و ایمان او یک ایمان کامل و در حد شهودی بود، و بدی و زیان این کار را می‌دید، همان ایمانی که خدا به یوسف داده بود، مانع و نگهدارنده او از این کار بود، همان طور که ما خود را از بالای ساختمان به زمین نمی‌اندازیم و به درون آتش نمی‌اندازیم؛ چون خطر و زیان آن برای ما ثابت و مجسم است. 
و عصمت از گناه بستگی به ایمان انسان به گناه بودن آن گناه دارد، آن کسی که می‌گوید: لو کشف الغطاء ما ازددت یقینی[6] اگر پرده بیفتد بر یقین من افزوده نمی‌شود، قطعا معصوم از گناه است.[7] 
و لذا در روایت امام باقر ـ علیه السلام ـ رجس د

لسفه پدیدار شدن فرقه های مختلف در بین مسلمانان و عوامل آن چیست؟


فلسفه پدیدارى فرقه‏هاى مختلف: تمامى ادیان در درون خود فرقه‏ها و شاخه‏ها و گرایش‏هاى گوناگون و بعضا متفاوتى دارند، طرح تفصیلى این موضوع در دو دین بزرگ یهودى و مسیحى در اینجا امکان نداشته و تنها به ذکر علل پدیدارى فرقه‏هاى مختلف در اسلام اشاره مى‏ شود؛ امّا قبل از آن تذکر دو نکته ضرورى است اوّلاً این علل گاهى در پیدایش یک جریان با یکدیگر تداخل مى‏کنند و برخى اوقات هر علتى موجب پدید آمدن گروه خاصى گشته و در مواقعى علتى در مؤسس آن جریان نقش چشمگیر داشته و علت دیگرى در پیرو و پذیرنده آن مؤثر بوده است.
ثانیا، دو مسأله شاخص و ریشه‏اى منشأ بسترسازى براى پدید آمدن فرق گوناگون در اسلام گشته است. یکى در نخستین زمان رحلت رسول اکرم(ص) و مربوط به مسأله خلافت و امامت است و دیگرى مرتبط با ماجراى حکمیّت در جریان جنگ صفین، (نگا: فى علم الکلام، احمد محمود صبحى، بیروت دار النهضة، چاپ اوّل، 1405 ق، ج 1، صص 32 ـ 34. 

اما علل: 
1. ضعف فکرى و فرهنگى: اصولاً محدودیت قواى ادراکى انسان و عدم توانایى او براى حلّ قطعى همه مسائل اعتقادى، از جمله مهم‏ترین علل اختلاف انسان‏هاست، در مواردى که مسأله به روشنى قابل حلّ نیست هر کس به حدس و گمان مى‏رسد که ممکن است با حدس و گمان دیگران متفاوت باشد. در این صورت است که اختلاف نظرها آشکار مى‏ شود. حضرت رسول(ص) در مدت کوتاه رسالتش فرصت بیان همه مطالب را براى مردم نیافت؛ از این رو، لازم بود از سوى رسول خدا(ص) جانشینى همچون او که معصوم باشد کار را به عنوان امامت مسلمین و تبیین معارف قرآن و سنت نبوى ادامه دهند ولى چنین نشد. یکى از علل پیدایش غلات را در همین امر مى‏توان جست، (نگا: بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، بیروت مؤسسة الوفاء، چاپ دوّم، 1983 م، ج 25، ص 288، روایت 44).
2. تعصبات قبیله‏اى: پس از وفات پیامبر(ص)، مردم به جاى این که در مراسم خاکسپارى شرکت کنند، هر گروهى مدعى شد که حق خلافت از آن اوست. بنابر شواهد تاریخى هیچ یک از انصار و مهاجران در تعیین جانشین پیامبر(ص) از قرآن و سنت رسول خدا(ص) یا از مصلحت امت سخن نگفت، بلکه سخن در این بود که جانشینى پیامبر حق گروه انصار است یا مهاجر و چون در میان انصار دو قبیله اوس و خزرج بود این دو نیز به رقابت برخاستند و به دلیل همین مخالفت مهاجران غالب شدند، (نگا: جانشینى حضرت محمد(ص)، ویلفردمادولونگ، ترجمه احمد نمایى، جواد قاسمى و. مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، چاپ اوّل، 1377 ش، صص 47 ـ 65 و قیام حسین(ع)، دکتر سید جعفر شهیدى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، بهمن 1359، صص 26 ـ 36). 
3. مادى: از منابع تاریخى و روایى معلوم مى‏ شود گروهى بوده و هستند که مثلاً با جعل مطالب و اخبار غلوآمیز و انتشار آن، توجه عده‏اى را به خود جلب کرده و از مواهب و فضل و بخششهاى مادى آنان بهره‏مند شوند؛ مانند مغیرة بن سعید که در تمام عمر خود در تلاش بود تا مرام جدیدى احداث کرده و گروهى متشکل پدید آورد تا به اهداف مادى و دنیایى خود برسد، (نگا: ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغة، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم بیروت، دار احیاء الکتب العربیة، چاپ دوّم، 1385 ق، ج 8، ص 21 و شهرستانى ابوالفتح، الملل و النحل، بیروت، دار المعرفة للطباعة و النشر، چاپ دوّم، بى تا، ص 83). یا برخى براى آن که مى‏خواستند در محیط اسلامى راهى براى مباح کردن گناهان و ترک واجبات و فراهم ساختن بساط عیش و عشرت توأم با توجیه شرعى پیدا کنند تا توده‏هاى ناآگاه مسلمان به آن ایمان آورده آنگاه به کمک همین توده‏هاى ناآگاه تشکیلاتى به وجود آورده و به اهداف خود که همان بسط اباحه‏گرى بوده دست یابند. برخى از مورخان ملل و نحل یکى از علل پیدایش فرقه غلات را همین امر دانسته‏اند، (نگا: الاشعرى، سعد بن عبدالله ابن خلف، المقالات و الفرق، تصحیح محمدجواد مشکور، تهران، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوّم، 1360 ش، صص 51 ـ 52).
4. ى: ت‏بازانى که بیشتر به اهداف غلط خود مى‏اندیشند براى نیل به مقصود خود از حربه‏هاى گوناگونى استفاده مى‏کنند و یکى از این حربه‏هاى قوى و کارآمد ایجاد فرق و نحله‏هاى گوناگون مذهبى است. اینان با به وجود آوردن چنین فرقه‏هایى یک سلسله مسائل و آموزه‏هاى دور از ذهن و عقل را وارد جریان مخالف خود مى‏کردند تا به آن آسیب وارد کرده و آن را در مقابل چشم دیگران نامیمون جلوه دهند. مانند برخى از اخبار در مورد ائمه(ع) که به دور از حقیقت و واقعیت است، (نگا: الذهبى، ابى عبدالله محمد بن احمد بن عثمان، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، تحقیق على محمد البجاوى، دار احیاء الکتب العربیة، چاپ اوّل، 1382 ق، ج 2، ص 45). یا پدیدارى فرقه کیسانیه که پیروان مختار بن ابى عبیده ثقفى تلقى شده‏اند براى تضعیف دیدگاه و حرکت مختار از سوى مخالفانش پدیدار شد، (نگا: صفرى فروشانى، نعمت‏الله، غالیان، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، چاپ اوّل، 1378 ش، صص 83 ـ 89). 
5. گسترش حوزه جغرافیایى اسلام با فتوحات مسلمانان، به تدریج پیروان ادیان و عقاید دیگر وارد حوزه حکومت اسلامى شدند. گروهى از این افراد که مسلمان شده بودند به طرح مسائل و مشکلات خود براى مسلمانها پرداختند و آنها که بر دین خود باقى مانده بودند در این مسائل با مسلمانان مجادله مى‏کردند این مسأله در اواخر حکومت بنى‏امیه و اوائل حکومت عباسیان به دلیل ترجمه فلسفه یونان شدت بیشترى گرفت و باعث پدیدارى برخى از فرقه‏ها شد. بر اساس گزارش دکتر حسین عطوان، قدریه دیدگاههاى خود را از تأثیرپذیرى یهودیان و مسیحیان مسلمان شده شامى صورت مى‏ دادند، (نگا: فرقه‏هاى اسلامى در سرزمین شام در عصر اموى، دکتر حسین عطوان، ترجمه حمیدرضا شیخى، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، چاپ اوّل، 1371 ش، صص 31 ـ 33 و نیز نگا: تاریخ الجدل، محمد ابو زهرة، قاهره، دار الفکر العربى، صص 76 ـ 81 و نیز المیزان، علامه سید محمدحسین طباطبایى(ره)، موسسة الاعلمى للمطبوعات، ج 5، ص 276).
6. منع حدیث، یکى دیگر از عوامل پدیدارى فرقه‏هاى گوناگون اسلام شد، زیرا با جلوگیرى از ضبط و تدوین حدیث که در واقع ترجمان اصلى و مفسر حقیقى وحى به شمار مى‏رفت، اسرائیلیاتى وارد آموزه‏هاى دینى شد و موجب پدیدارى هرج و مرج در اعتقادات اعمال، اخلاق و آداب و حتى جوهره و کنه دین وارد کرد و این خود موجب پیدایش بدعت‏هاى یهودى و مسیحى در آموزه‏هاى اسلام گردید، (نگا: معالم المدرستین، علامه سید مرتضى عسگرى، قم، کلیه اصول الدین و المجمع العلمى الاسلامى، چاپ ششم، 1416 ق (1996 م)، ج2، ص 57) این موضوع را به خوبى مى‏توان در تفاسیر قرآن رهیابى کرد، (در این باب نگا: پژوهشى در باب اسرائلیات در تفاسیر قرآن، دکتر محمدتقى دیارى، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردى، چاپ اوّل، 1379 ش، مجموع کتاب).
این موارد بخشى از علل پیدایش فرقه‏ها در اسلام بود.
براى توضیح بیشتر خوب است دانسته شود حدیث افتراق امت به گروه‏هاى مختلف در متون معتبر شیعه واهل سنت نقل شده است. از منابع اهل سنت در سنن ابى داود» (حدیث شماره 3981) آمده است: . ان رسول اللّه‏(ص) قام فینا فقال الا ان من قبلکم من اهل الکتاب افترقوا اثنتین و سبعین ملة و ان هذه الملة ستفترق على ثلاث و سبعین. اثنتان و سبعون فى النار و واحدة فى الجنة.؛. پیامبر خدا(ص) برخاست و فرمود: همانا اهل کتاب پیش از شما به هفتاد و دو فرقه گراییدند و این امت به زودى هفتاد و سه فرقه خواهد شد. از میان آنان هفتاد و دو فرقه در آتش‏اند و یکى در بهشت».
در این جا باید توجه داشت که رستگارى تنها یک فرقه درمیان دیگر فرقه‏ها، امر عجیب و غریبى نیست؛ زیرا راه حق و صراط مستقیم الهى که پیامبر اکرم(ص) بدان دعوت فرموده است یکى بیش نیست. پس اگر اختلاف و دگرگونى و چند دستگى پدید آید، ناشى از بدعت و وارد کردن تعالیم غیر دینى در دین است و گریز از بخشى از آموزه‏هاى دینى است. اکنون این سؤال پدید مى‏آید که راه شناخت فرقه ناجیه چیست و آنان چه کسانى‏اند؟ عقل و منطق حکم مى‏ کند که بهترین راه شناخت رستگاران، سخن و تعالیم خود پیامبر است که از افتراق امت و نجات و فلاح تنها یک گروه از میان همه گروه‏ها خبر داده است.
با توجه به روایات رسیده از پیامبر(ص) متوجه مى‏ شویم که راه رستگارى پیروى از قرآن و اهل‏بیت(ع) است؛ زیرا قرآن کتاب معصوم و خطاناپذیر الهى است. قطعا چنین کتابى مفسر و مجرى معصوم مى‏طلبد و آن همان عترت پیامبر(ص) است؛ زیرا پیامبر(ص) در حجة‏الوداع و در آخرین وصیت فرمودند: . انى تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه‏ و عترتى اهل بیتى ما ان تمسکتم بها لن تضلوا بعدى ابدا و انهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض فانظروا کیف تخلفونى فیهما.؛ من دو چیز گران‏بها در میان شما مى‏گذارم: کتاب خدا و عترت و اهل بیت خویش. تا زمانى که به آن دو چنگ زنید پس از من هرگز گمراه نخواهید شد. آن دو از یکدیگر جدایى‏پذیر نیستند تا آن که در حوض (کوثر) بر من وارد آیند.پس بنگرید که پس از من با آن دو چه مى‏کنید»، (بحارالانوار، ج 2، ص 100).
این حدیث به طور متواتر در متون شیعه و اهل سنت یافت مى‏ شود. هم‏چنین برحسب روایت دیگرى پیامبر(ص) فرمودند: ستفترق امتى على ثلاثة و سبعین فرقه منها فرقة ناجیة والباقون هال. فالناجون الذین یتمس بولایتکم و یقتبسون من علمکم ولا یعلمون برأیهم فأولئک ما علیهم من سبیل فسالت عن الائمة فقال عدد نقباء بنى اسرائیل؛ به زودى امت من هفتاد و سه فرقه خواهند شد که تنها یکى از آنها رستگار و بقیه هلاک خواهند شد. نجات یابندگانشان کسانى‏اند که به ولایت شما (اهل بیتع») چنگ زنند واز کردار شما الگو گیرند و به رأى خویش [در مقابل شما ]عمل نکنند.»، (بحارالانوار، ج 36، ص 33، ح 168).
در روایت دیگرى نیز آمده است که پیامبر(ص) به حضرت على(ع) فرمودند: یا على مثلک فى امتى مثل المسیح عیسى بن مریم افترق قومه ثلاث فرق فرقة مؤمنون و هم الحواریون و فرقه عادوه و هم الیهود و فرقة غلوا فیه فخرجوا عن الایمان و ان امتى ستفترق فیک ثلاث فرق فرقة شیعتک و هم المؤمنون و فرقة عدوک و هم الشا و فرقة تغلوا فیک و هم الجاحدون و انت فى الجنة یا على و شیعتک و محب شیعتک و عدوک والغالى فى النار؛ اى على! مثل تو در امت من همانند مثل عیسى بن مریم است که امتش سه فرقه شدند:
1- گروه مؤمنان که حواریون بودند،
2- گروه دشمنان یعنى یهود،
3- گروه غلو کنندگان که از دایره ایمان برون رفتند.
همانا امت من نیز در مورد تو سه گروه مى‏شوند:
1- شیعیان تو که آنان مؤمنانند،
2- دشمنان که همان تردید کنندگانند،
3- گروهى که در مورد تو غلو مى‏کنند و آنان حق ستیزند.
اى على! تو و شیعیان و دوست‏داران پیروانت در بهشتید ودشمنان و غلو کنندگان در تو اهل دوزخند»،(بحارالانوار، ج 25، ص 264، ح 4). 
ازاین‏رو درباره این که کدام یک از فرقه‏ها و مذاهب، به سنت پیامبر(ص) نزدیکتر هستند. به دلایل مختلف عقلى، روایى و تاریخى مى‏توان شیعیان دوازده‏امامى را معرفى کرد. زیرا نزدیکترین افراد به پیامبر(ص) که مطابق سنت او عمل مى‏کردند امام على(ع) و حضرت فاطمه(س) و فرزندان ایشان بودند و شیعیان به دنبال پیروى کامل از این بزرگان هستند و کسانى هم چون امام باقر(ع) و امام صادق(ع) که آگاه‏ترین مردم به کلام خدا و سنت پیامبر(ص) در عصر بعد از صدر اسلام بودند. شیعیان بیشترین بهره را از احادیث آن دو بزرگوار دارند تا آنجا که به عنوان مذهب جعفرى شهرت یافته‏اند. 
این‏گونه شواهد به طور اجمال نزدیکى شیعیان به سنت پیامبر(ص) را تأیید مى‏ کند و حتى مى‏توان گفت شیعیان اهل سنت واقعى» هستند. ناگفته نماند، نباید سنت پیامبر(ص) به برخى اعمال ظاهرى خلاصه کرد. اگر چه در اعمال ظاهرى دیگر مذاهب نیز خلاف سنت بسیار مشاهده مى‏ شود از آن جمله تکتف در نماز» که از زمان خلیفه دوم آغاز شده است. 
براى آگاهى بیشتر ر.ک: 
1ـ رهبرى امام على(ع) در قرآن و سیره پیامبر (ترجمه المراجعات)، مترجم: سید محمد سیاهپوش
2ـ آنگاه هدایت شدم تیجانى سماوى 
3ـ بررسى مسائل کلى امامت ابراهیم امینى 
4ـ الغدیر علامه امینى
5 ـ عتبات الانوار میر حامد حسینى لکنهوى
6ـ شبهاى پیشاور سلطان الواعظین شیرازى 



پرسش:
آیا توسل به اولیاء خداوند و واسطه قراردادن آنان برای دعا و طلب حاجت شرک است و با قرآن منافات دارد؟
پاسخ:

شرک بودن توسل به اولیاء سخنی است که در قرن هفتم و هشتم از ابن تیمیه و بعد از پیروان او یعنی سلفیه یا وهابیه صادر شد و مبنای درستی ندارد. زیرا قرآن می­فرماید:(وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّابًا رَحیمًا، ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای این که به فرمان خدا، از وی اطاعت شود. و اگر این مخالفان، هنگامی که به خود ستم می‏کردند (و فرمانهای خدا را زیر پا می‏گذاردند)، به نزد تو می‏آمدند؛ و از خدا طلب آمرزش می‏کردند؛ و پیامبر هم برای آنها استغفار می‏کرد؛ خدا را توبه پذیر و مهربان می‏یافتند.)[i] و در سوره دیگر می­فرماید:(وَ إِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ، هنگامی که به آنان گفته شود: بیایید تا رسول خدا برای شما استغفار کند!»، سرهای خود را (از روی استهزا و کبر و غرور) تکان می‏دهند؛ و آنها را می‏بینی که از سخنان تو اعراض کرده و تکبر می‏ورزند!.)[ii]

و در سوره مبارکه یوسف آمده است که برادران یوسف خدمت یعقوب (ع) آمده و عرض کردند: که ای پدر برای ما استغفار کن تا خداوند گناهان ما را بیامرزد که ما از خطا کاران بودیم. حضرت یعقوب (ع) فرمود: بزودی در نزد پروردگارم برای شما استغفار می­کنم.[iii]

حال سؤال ما این است، اگر کسی خدمت پیامبر (ص) یا ائمه اهل بیت (ع) برود و بگوید: پیش خداوند دعا کنید که خداوند مرا بیامرزد آیا شرک است؟ پس چرا قرآن کریم آن را تائید کرده است؟ البته هر حاجت دیگر غیر از آمرزش هم می­تواند طرح کند، چرا که آمرزش ویژگی و خصوصیتی ندارد که بگوییم تنها این درست است. اساساً اسباب دو گونه هستند مادی و معنوی اولیاء خداوند اسباب معنوی هستند که این سبب بودن آنان هم از ناحیه خود خداوند است و هیچ گونه شأن استقلالی ندارند و صد در صد وجود و آثار آنان از خداوند متعال است.

البته از دو نکته نباید غفلت کرد:

نکته اول: این که ممکن است کسی بگوید که اولیاء خداوند الآن در قید حیات نیستند پس این عمل لغو است (نه شرک)، جواب آن است که ما عقیده داریم اولیاء خداوند و همه انسان­هایی که از این جهان رخت بر بسته اند در حیات برزخی به سر برده و با این عالم تعامل دارند؛ هر روز ما در نمازهای یومیه به پیامبر (ص) خطاب می­کنیم و بر او سلام و درود می­فرستیم و می­گوییم: السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته، آیا این یک عمل لغو است یا واقعاً ما پیامبر (ص) را مخاطب خود می­دانیم و او را ناظر به اعمال خود.

نکته دوم: این که ما هرگز رفتار عامیانه گروهی از افراد بی خبر از معالم دینی را توجیه نمی­کنیم که ممکن است برای اولیاء خداوند شأن و قدرتی مستقل از پروردگار متعال قائل باشندبلکه ما نیز آن را شرک می­دانیم. ما عقیده داریم اولیاء خداوند هر شأن و قدرتی که دارند از ناحیه پروردگار متعال است.این عین توحید است. 



د. حدیث: امام سجاد ـ علیه السّلام ـ فرمود: انَّ القران نزل بلغه العرب فهو یخاطب فیه اهل اللسان بلغتهم.»

[8] قرآن به زبان عربی نازل شده است، از این رو در آن با اهل زبان به زبانشان سخن می‌گوید و در حدیث دیگری از امام رضا ـ علیه السّلام ـ آمده است: قال ابن السّکیت لِاَبی الحسن الرضا ـ علیه السّلام ـ : لِماذا بَعَثَ اللهَ تعالی موسی بن عمران بِیَدِه البیضا و العصا، و آله السحر، و بعث عیسی بالطّب، و بعث محمّداً بالکلام و الخطب؟ فقال له ابو الحسن ـ علیه السّلام ـ : اِنّ الله تعالی لمّا بعث موسی ـ علیه السّلام ـ کان الاغلب علی اهل عصره السحر فاتاهم من عندالله تعالی بما لم یکن (مِن) عند القوم و فی وُسعهم مثله، و بما ابطل به سحرهم و اثبت به الحجّه علیهم، و اِنّ الله تعالی بعث عیسی ـ علیه السّلام ـ فی وقت ظهرت فیه امانات و احتاج الناس الی الطّب فاتاهم من عندالله بما لم یکن عندهم مثله، و بما احیی لهم الموتی و ابرء الاکمه و الابرص باذن الله، و اثبت به الحجّه علیهم، و ان الله تبارک و تعالی بعث محمّدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فی وقت کان الاغلب علی اهل عصره الخطب و الکلام و اظنه قال و الشعر فاتاهم من کتاب الله عزّوجل و مواعظه و احکامه ما ابطل به قولهم و اثبت به الحجه علیهم فقال ابن السکیت: تا الله مارأیت مثلک الیوم قط فما الحجه علی الخلق الیوم فقال ـ علیه السّلام ـ : العقل تعرف به الصادق علی الله فتصدقه، وَ الکاذب علی الله فتکذبه، فقال ابن السکیت و هذا و الله الجواب». 
ابن سکیت که اصحاب امام رضا ـ علیه السّلام ـ است از حضرت راجع به تفاوت معجزه حضرت موسی و عیسی ـ علیهما السّلام ـ و حضرت محمّد ـ صلی الله علیه و آله ـ سؤال می‌کند در جواب می‌فرماید: معجزه حضرت موسی که عصا بود چون سحر و جادو در زمانش خیلی رشد کرده بود ومعجزه حضرت عیسی که شفاء و مرده زنده کردن بود چون علم طب پیشرفت کرده بود و معجزه پیامبر اسلام که قرآن بود چون فصاحت و بلاغت در زمانش رشد کرده بود. پس در مقابل فصاحت و بلاغت عرب باید قرآن با زبان عربی طبق فصاحت آنها نازل می‌شد».

[9] 
ه‍ . امتیازات زبان عربی: کامل‌ترین و جامع همه زبان‌ها به تصدیق زبانشناسان،

[10] از امام ـ علیه السّلام ـ راجع به آیه بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ» سؤال کرد، امام ـ علیه السّلام ـ فرمود: زبان عرب می‌تواند مدلول سایر زبان‌ها را روشن سازد ولی سایر زبان‌ها مدلول زبان عربی را روشن نمی‌کنند.

[11] (بدیهی است هیچ زبانی مثل عربی از جهت کثرت واژه و مفاهیم فصاحت و بلاغت بدیع نخواهد بود). 
ی. مزیّت زبان قرآن در تفاوت معنای واژه‌های همگون: اعجاز بیانی قرآن همین است که تمام ویژگی‌ها و نکات گوناگون واژه‌ها را رعایت نموده است.

[12] به علاوه کلماتی که در عربی جدید دیده می‌شوند فقط در تصریفات (تغییر هیئت مثلاً ضَرَّ بشود اَضَرَّ) جدید هستند نه از ریشه. بنابراین همه لغت‌ها به جزء لغت عرب رو به نابودی هستند که آن نیز به برکت قرآن، زنده و جاوید، پیر و فرسوده نمی‌گردد

[13].


[1] . قرآن کریم، سوره‌های نحل، آیه 103، و سوره شعراء، آیه 195، و سورهفصلّت، آیه 44، و سوره یوسف، آیه 2، و سوره رعد، آیه 37، و سوره طه،‌ آیه و. 

[2] . درآمدی برتاریخ‌نگاری قرآن، جعفر نام، نشر هستی‌نما، چاپ اوّل،‌ الهادی، 1380، ص 57، با کمی تغییر. 

[3] . همان، ص 58. 

[4] . همان، ص 58. 

[5] . سوره فصلت، آیه 44. 

[6] . همان، ص 61ـ58، (منظور کتاب درآمدی بر تاریخ‌نگاری قرآن» است). 

[7] . معجم مفردات الفاظ القرآن، اسماعیلیان قم، 1382، ه‍ قرآن، ص 340، ذیل عرب و نیز ماده عجم. 

[8] . بحار، علاّمه مجلسی، مؤسسه الوفاء، بیروت، الطبقه الثانیه، 1403 ه‍‍ ‍،1980، م، ج 45، ص 296 و درآمدی بر تاریخ گذاری قرآن» ص 62. 

[9] . تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 43، به نقل از عیون الاخبار الرضا ـ علیه السّلام ـ ، ذیل آیه 23 سوره بقره. 

[10] . تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، دارالکتب الاسلامیّه، چاپخانه مدرسه امام امیرالمؤمنین، قم 1364، ج 13، ص 113. 

[11] . ترجمه تفسیر المیزان، محمّد حسین طباطبایی، بنیاد علمی و فکری علاّمه، چاپ 128، 1363، ج 15، ص 510. 

[12] . علوم قرآن، محمّد جواد اسکندرلو، (تقریرات درس آیت‌الله معرفت) سازمان حوزه‌ها و مدارس علمیه خارج از کشور، چاپ اوّل، 1379 ه‍ ش، ص 197. 

[13] . علوم قرآن، محمّد جواد اسکندرلو، (تقریرات درس آیت‌الله معرفت) سازمان حوزه‌ها و مدارس علمیه خارج از کشور، چاپ اوّل، 1379 ه‍ ش، ص 197.[1]



اگر قرار بود که ما، شما و دیگران بدانیم که ایشان در کجا زندگی می‌کنند؟ نشانی دقیق منزلشان چیست؟ روزانه چه کارهایی را انجام می‌دهند و یا همسر و فرزندانشان کدامند؟ که دیگر غیبت» نبود.

اما به طور کلی راجع به چگونگی غیبت و نحوه‌ی زندگی ایشان در این دوره باید توجه داشت که:

یمشی فی‌الارض» - روی زمین زندگی می‌نماید؛

یعنی در آسمان‌ها، پشت کوه قاف، داخل چاه و یا . زندگی نمی‌کنند. بلکه روی همین زمینی که دیگر انسان‌ها زندگی می‌کنند هستند.

کاحدٍ من الناس» - مانند سایر انسان‌ها؛

یعنی اگر سؤال شد که چگونه زندگی می‌کنند؟ پاسخ این است که مثل سایر انسان‌ها. پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) در زمان خود چگونه زندگی می‌کردند؟ امام زمان (عج) نیز همان گونه زندگی می‌نمایند. اگر آنها نیز مانند سایر انسان‌ها غذا می‌خوردند، می‌خوابیدند، بیمار می‌شدند، بهبود می‌یافتند، در صحنه‌های جهادی حاضر می‌شدند و .، ایشان هم همین‌ طور هستند.

یرونه و لا یعرفونه» - می‌بینیدش، ولی نمی‌شناسیدش.

یعنی این طور نیست که هیچ کس ایشان را نبیند، بلکه می‌بینند، ولی نمی‌شناسند. مانند هزاران نفر که در روز می‌بینیم، اما چون نمی‌شناسیم، گمانمان بر آن است که اصلاً چنین کسی را ندیده‌ایم.

حال که معلوم شد زندگی ایشان مانند زندگی سایر آحاد بشر است، معلوم است که ازدواج هم می‌کنند و اولاد هم دارند.

ازدواج یکی از احکام کلّی شریعت اسلام ناب محمدی (ص) و سنّت پیامبر اکرم (ص) است و تا آنجا بر آن تأکید شده است که پیامبر اکرم (ص) فرمودند: هر کس سنت مرا نفی کند، از من نیست». بدیهی است که شخص امام معصوم (ع) که انسان کامل، مؤمن تمام و میزان اعمال امت و سایر انسان‌ها هستند، نه تنها بیش از هر کس دیگری، بلکه تماماً و عیناً به احکام الهی و سنت رسول (ص) عمل می‌نمایند.

مرحوم میرزای نوری در کتاب مشهور النجم الثاقب» در این باره می‌نویسد:

چگونه ترک خواهد فرمود چنین سنّت عظیمه جدّ بزرگوار خود را با آن همه ترغیب و تحریص که در فعل (انجام) آن و تهدید و تخویف که در ترکش آمده است. سزاوارترین امّت در اخذ به سنت پیامبر (ص)، امام هر عصر است. تا کنون کسی ترک آن (ازدواج) را از خصایل آن جناب نشمرده است»

سید بن طاووس نیز در جمال الاسبوع – ص 512، به این مطلب اشاره نموده و می‌نویسد:

روایتی با سندهای متصل یافتم که حضرت ولی عصر (عج) را اولاد بسیاری هست که در شهرهای کرانه‌ی دریا حاکم و والی هستند و در نیکی و بزرگواری در رأس نیکان روزگار و در قلّه‌ی صفات ابرار و اخیار هستند».

هم چنین در کتاب النجم الثاقب – ص 225» از امام صادق علیه‌السلام روایت ذیل نقل شده است:

گویا می‌بینم نزول قآئم (عج) را در مسجد سهله با اهل و عیالش.

و البته امام صادق (ع) تصریح نموده‌اند که در غیبت کبری حتی فرزندانش از جایگاه او آگاه نخواهند بود، جز آنان که متصدی خدمتگزاری او هستند».

(کتاب غیبت – شیخ طوسی، ص 103) 



آنچه شبهه افکنان امروزی مطرح کرده اند که تحولات زندگی اجتماعی انسان قوانین جدیدی را می طلبد، فی الجمله» صحیح است.
در این باره که این تحولات قانون جدیدی را می طلبد، تردیدی نیست؛ اما آیا معنی این کلام این است که باید شریعت جدیدی بیاید و احکام سابق لغو شود؟
این شبهه بر یک پیش فرض استوار است و آن اینکه آمدن پیغمبران بعدی برای آوردن احکام جدید بوده است. این پیش فرض به صورت کلی پذیرفته نیست. رسالت پیامبرانی که یکی پس از دیگری آمدند؛ آوردن احکام جدید نبوده است. بلکه ضرورتی که موجب بعثت انبیای جدید می شود این بود که تعلیمات پیغمبر قبلی، تحریف یا به دست فراموشی سپرده شده و در آن اختلاف ایجاد می شد. خداوند هم برای رفع اختلافات و بیان احکام واقعی، پیامبران جدیدی را مبعوث می کرد. گاهی هم شرایط اجتماعی اقتضا می کرد قانون جدیدی وضع شود، که پیامبر جدید در کنار انجام وظیفه قبلی، قوانین جدید را هم بیان می کرد. گاهی هم احکامی برای امتحان یا عقوبت بعضی از مردم وضع شده بود که در صورتی که شرایط تغییر کرده بود آن قوانین را تغییر می داد.
اما کلام در این است که بعد از آمدن پیغمبر خاتم صلی الله علیه و آله و مطرح شدن احکام اسلام، آیا ضرورت دارد که بعضی از احکام اسلام، لغو یا تغییری در آنها ایجاد شود؟ یا اینکه تحولات اجتماعی اقتضا می کند که، مقررات جدیدی وضع و اجرا شود؟ آنچه مورد قبول است، فرض دوم ات. تحولات اجتماعی اقتضا می کند مقررات جدیدی وضع شود.
مقرراتی که در اثر تحولات اجتماعی مورد نیاز شده باید نمایندگان کشورهای مختلف جمع شوند و کنوانسیون هایی در این زمینه تصویب کنند و در مورد آنها به توافق برسند و حقوق دریاها، حقوق هوا و فضا و مسایلی از این قبیل تعیین شود. اما برای این قبیل موارد ممکن است در شریعت، ضوابط کلی وضع شود و اختیار آنها به حکومت اسلامی داده شود.
در اسلام هم وضع به همین صورت است که ضوابط کلی، برای احکام وضع شده است که تا روز قیامت احتیاج به تغییر ندارد.
آنچه بر اساس تجربه به آن رسیده ایم این است که لازم است مقررات جدیدی بر حسب شرایط جدید وضع شود. شریعت و دین برای این مقررات چهارچوبهایی تعیین می کند. پس از آن، حاکم شرع با رعایت این چهارچوبها و ارزشها، مقررات جدید را وضع خواهد کرد و حکومت اسلامی این مقررات را طبق متقضیات زمان تغییر خواهد داد. زمانی که چنین اختیاری در درجه اول به امام معصوم علیه السلام و در مرحله بعد به نایب خاص یا نایب عام آن حضرت ـ یعنی ولی فقیه ـ داده شد، نیازی به تغییر شریعت نخواهد بود.



یکی از شبهاتی که طی چند سال اخیر در مورد آن بحث های زیادی شده این است که بر چه اساسی گفته می شود راه نجات انسان، منحصر در دین اسلام است؟ و بر چه مبنایی سایر ادیان نمی توانند نقش دین اسلام را ایفا کنند و انسان را به سعادت برسانند؟
اصل این شبهه مانند موارد مشابه آن از مغرب زمین به کشور ما و سایر کشورهای اسلامی به سوغات آورده شده و دلایلی هم برای مطرح شدن و ترویج آن وجود داشته است.
از جمله دلایل ساده آن، این است که هنگامی که جوان یا نوجوانی مشاهده می کند که در عالم، ادیان متعدد و مختلفی وجود دارد و هر یک از آنها پیروان زیادی دارند که برای رواج دین خودشان تلاش های فراوانی می کنند، بسیار از آنها نیز مخلصانه زحمت می کشند، با مشاهده این واقعیت، برای یک جوان یا نوجوان سخت است که باور کند که همه آنها جهنمی هستند، ولی در بین شش میلیارد جمعیت دنیا که در حدود یک پنجم آنها مسلمان و درصد کمی از ایشان شیعه هستند تنها گروه اندکی به بهشت می روند چون تنها ایشان پیرو دین و مذهب حق هستند.
عامل دیگری که به خصوص این شبهه را در مغرب زمین تقویت کرده است، عامل اجتماعی است. در طول قرنهای متمادی جنگ ها و خونریزیهای زیادی در میان پیروان ادیان و مذاهب مختلف در گرفته است، و هنوز هم، با وجود این که، این همه اهل مغرب زمین ادعای تمدن می کنند و از سوی دیگر روحیه تساهل و تسامح و تولرانس در آنها تقویت شده، هنوز هم در گوشه و کنار همین مغرب زمین جنگهای مذهبی وجود دارد.
این عامل هم موجب شده است که بگویند بهتر است به این جنگها خاتمه دهیم و بگوییم هر دو مذهب درست می گویند. بعد از مذهب، نوبت به ادیان می رسد. همچنان که می دانید، جنگهای صلیبی جنگهای طولانی بین مسلمان ها و اروپایی ها بود که سالها طول کشید و موجب کشته شدن افراد زیاد و ویرانی های فراوانی شد. بسیاری از مردم از این جنگها خسته شدند و گفتند بهتر است بگوییم هم اسلام خوب است و هم مسیحیت.
عامل سوم این بود که بعد از اینکه مسلمانان از راه های مختلف در اروپا نفوذ کردند، مناطق زیادی از اروپا مسلمان شدند و در سایر کشورها نیز روز به روز اسلام رواج بیشتری یافت و گرایش بیشتری به اسلام پیدا شد. امروزه هم شرایط به همین صورت است.
هنگامی که گرایش مردم نسبت به اسلام شدت پیدا کرد، کلیسا به هراس افتاد که اگر این وضع ادامه پیدا کند، طولی نمی کشد که مسیحیت از صحنه روزگار محو خواهد شد. به ویژه این که مسلمانان در بحث ها و مناظرات از امتیازات خاصی برخوردار هستند. چون مطالب قوی و محکمی دارند در حالی که مسیحیان مطالب بسیار ضعیفی دارند و اعتقادات خاصشان سست و بی اساس است.
اگر بنا باشد در مورد مواضع هر دو دین بحث شود و بین آنها مقایسه انجام گیرد، اغلب مردم، اسلام را ترجیح خواهند داد. این مسأله موجب شد که شورای کلیسای برای حل مشکل ضعف مسیحیت در برابر اسلام به بحث و بررسی پرداخته و به طور رسمی اعلام کند که دین اسلام هم یک دین بزرگ و مورد احترام است. این مسأله را شورای کلیسای کاتولیک به طور رسمی از جانب پاپ اعلام کرد و در واقع بدین ترتیب مسیحیت را نجات داد تا مسیحیت هم به عنوان قرین و همتای آن باقی بماند.
البته طرفداران این نظریه از لحاظ افراط مراتب مختلفی دارند. بعضی از آنها می گویند: همه ادیان مانند هم است و هیچ تفاوتی بین آنها نیست؛ از این رو نمی توان ترجیحی برای یکی از ادیان قائل شد.
بعضی از آنها هم می گویند همه دینها خوب هستند؛ ولی ممکن است بعضی از آنها بر سایر ادیان ترجیح داشته باشد و اگر دینی از تمام جهات بر دیگر ادیان ترجیح نداشته باشد، می توان گفت این دین از جهت خاصی بر دین دیگر برتری دارد. در حالی که بعضی از آنها می گویند: هیچ دینی بر سایر ادیان ترجیحی ندارد؛ همه ادیان صراط مستقیم هستند و همه آنها به حقیقت می رسند. نام این گرایش کثرت گرایی دینی» یا پلورالیسم دینی» است.



هیچ دلیلی نداریم که از زمان پیغمبر اسلام علیه السلام تا به حال نیاز به نسخ بعضی از احکام اسلام و جایگزین شدن احکام جدید داشته باشیم. مثلاً به جای نماز خواندن، باید ورزش کنیم. آنچه نماز خواندن را ایجاب می کند، برقراری رابطه با خدا است و ورزش کردن جای آن را نمی گیرد. آنچه موجب حرمت گوشت خوک یا بعضی موارد دیگر شده ضررهای مادی و معنوی آن است.
بنابراین، تغییر در احکام اسلام هیچ ضرورتی ندارد. آنچه لازم است این است که مقررات خاص اجرایی در زمانهای مختلف برای بعضی از امور وضع شود و اختیار این کار هم با حاکم اسلامی است.
بنابراین، نیاز به مقررات جدید به وسیله وضع مقررات حکومتی و با نظارت ولی فقیه بر طرف می شود. اما احکام اصلی و ثابت اسلام نیازی به تغییر ندارد و ما نه تنها دلیلی برای ضرورت تغییر این احکام نداریم، بلکه حتی دلیل هم داریم که نباید این احکام تغییر کند.
گاهی نیز عناوین ثانویه ای عارض می شود که در مورد آنها هم فقها بحث کرده اند. 
مثال چنین موردی این است که ورود به خانه دیگری بدون اذن صاحب آن جایز نیست. اما حالتی را مجسم کنید که کودک همسایه در حوض افتاده و همسایه هم در خانه نیست و اگر شما او را نجات ندهید، خفه می شود. در این مورد، وارد شدن به خانه همسایه بدون اجازه او واجب می شود. ورود به خانه دیگران در ابتدا جایز نیست و این حکم اولی است. اما نجات جان انسان به هر وسیله ای، واجب است و این ملاک، اقوی است. در اینجا بر شما واجب است به هر وسیله ممکن، در را باز کنید و به داخل خانه رفته کودک را نجات دهید؛ هر چند از صاحب خانه اجازه نداشته باشید. این را عنوان ثانوی یا مصلحت اقوی می گویند. این موارد اختصاص به زمان ندارد و حتی در زمان خود پیغمر صلی الله علیه و آله هم چنین اتفاقاتی می افتاد. گاهی مصالحی، به خاطر شرایط زمانی ایجاد می شود که حکومت اسلامی برای حفظ جان مسلمانان یا حفظ اموال آنها و رفع نیاز ایشان باید اقدام کند. این نیاز امروز جامعه است و حکومت اسلامی نیز باید این کار را انجام دهد. اگر زمان خود پیغمبر صلی الله علیه و آله هم چنین احتیاجی بود، باید این کار انجام می شد. این حکم خود اسلام است.
این نسخ احکام اسلام نیست. این کار مانند این است که همیشه برای وضو گرفتن از آب استفاده می کنید، اما اگر آب برای شما موجب ضرر باشد، در اینجا باید تیمم کنید. معنی این کار این نیست که حکم اسلام نقض شد. بلکه خود خدا فرموده است که در مورد عسر و حرج به جای وضو و غسل باید تیمم کنید. این موارد عناوین ثانویه و در اصل از متن اسلام هستند. بعضی تصور می کنند، اینکه امام فرمود اجتهاد باید با توجه به شرایط زمان و مکان باشد، به این معنی است که مجتهد باید احکام خدا را تغییر دهد! مجتهد احکام خدا را تغییر نمی دهد، بلکه حکم خدا را در این شرایط بر اساس قواعد فقهی کشف می کند.


سؤال: حدیث دوازده خلیفه» در کتابهاى اهل سنت چگونه نقل شده است؟

سؤال: حدیث دوازده خلیفه» در کتابهاى اهل سنت چگونه نقل شده است؟ 

جواب: احادیث دوازده امام و خلیفه بعد از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را اهل سنت در صحاح و مسانید با سندهاى صحیح از جابر بن سمره و دیگران نقل کرده اند. این احادیث به حدّى مورد توجّه فرقه هاى اسلامى قرار گرفته که جاى هیچ شک و شبهه اى را در آن ها باقى نگذارده است. اینک به برخى از آن ها اشاره مى کنیم:
۱ ـ بخارى به سند خود از جابر بن سمره نقل کرده که پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: ی اثناعشر امیراً. فقال کلمة لم اسمعها فقال ابى: انّه قال: کلّهم من قریش»; دوازده امیر خواهد بود. آن گاه سخنى گفت که من آن را نشنیدم. پدرم گفت: پیامبرفرمود: همه آنان ازقریشند».(۱)
۲ ـ مسلم به سندش از جابر بن سمره نقل کرده که گفت: با پدرم بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) وارد شدیم، شنیدیم که مى گوید: انّ هذا الامر لا ینقضى حتى یمضى فیهم اثناعشر خلیفة: قال: ثم تکلم بکلام خفى علىّ قال: فقلت لأبى ما قال؟ قال: کلّهم من قریش»; این امر منقضى نمى شود تا آن که دوازده خلیفه در میان آنان بگذرد. آن گاه تکلّم به کلامى نمود که بر من مخفى گشت، از پدرم سؤال کردم: رسول خدا چه گفت: پدرم در جواب گفت: همه آن ها از قریشند».(۲)
۳ ـ و نیز مسلم از جابر نقل کرده که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم که مى فرمود: لایزال امر الناس ماضیاً ما ولیهم اثناعشر رجلا، ثمّ تکلم النبى(صلى الله علیه وآله) بکلمة خفیت علىّ فسألت ابى ماذا قال رسول الله؟ فقال: کلّهم من قریش»; دائماً امر مردم گذرا است تا آن که دوازده مرد متولّى آنان گردند. آن گاه تکلم به کلمه اى کرد که بر من مخفى شد. از پدرم سؤال کردم که رسول خدا(صلى الله علیه وآله)چه فرمود: گفت: همه آن ها از قریشند».(۳)
۴ ـ و نیز از جابر نقل مى کند که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم که فرمود: لا یزال الاسلام عزیزاً إلى اثنى عشر خلیفة. ثم قال کلمة لم افهمها فقلت لأبى ما قال؟ فقال: کلّهم من قریش»; همیشه اسلام عزیز است تا دوازده خلیفه بر آن ها حاکم شود. آن گاه کلمه اى گفت که من آن را نفهمیدم، به پدرم گفتم: چه فرمود؟ گفت: همه آن ها از قریشند».(۴)
۵ ـ و نیز از جابر نقل کرده که فرمود: من با پدرم خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) رسیدیم، شنیدم که مى فرماید: لا یزال هذا الدین عزیزاً منیعاً إلى اثنى عشر خلیفة. فقال کلمة صمّنیها الناس فقلت لأبى ما قال؟ قال: کلّهم من قریش»; همیشه این دین نفوذ ناپذیر و پابرجاست تا دوازده خلیفه بیاید. آن گاه سخنى گفت که مردم را با سر و صدا از گوش دادن به آن بازداشتند، به پدرم عرض کردم: حضرت چه فرمود؟ گفت: همه آنان از قریشند».(۵)
۶ ـ سعد بن ابى وقّاص مى گوید: به جابر بن سمره نوشتم که خبر ده مرا به چیزى که از رسول خدا شنیده اى. برایم نوشت: در روز جمعه، شبى که اسلمى رجم شد، از رسول خدا شنیدم که فرمود: لا یزال الدین قائماً حتى تقوم الساعة او ی علیکم اثناعشر خلیفة کلّهم من قریش»; همیشه دین قائم است تا قیام قیامت تا این که دوازده خلیفه بر شما حکومت کنند که همه آنان از قریشند».(۶)
۷ ـ طبرانى از جابر نقل کرده که گفت: با پدرم نزد پیامبر بودم که فرمود: ی لهذه الأمة اثناعشر قیّماً، لایضرّهم من خذلهم. ثمّ همس رسول الله بکلمة لم اسمعها فقلت لأبى: ما الکلمة الّتی همس بها النبىّ(صلى الله علیه وآله)؟ قال: کلّهم من قریش»; براى دین امّت دوازده قیّم است، خذلان مردم به آن ها ضرر نمى رساند. آن گاه آهسته سخنى گفت که من آن را نشنیدم. به پدرم گفتم: این سخنى که پیامبر آهسته فرمود چه بود؟ گفت: همه آنان از قریشند».(۷)
۸ ـ و نیز جابر نقل مى کند که پیامبر فرمود: لا یزال هذا الأمر ظاهراً على من ناواه لا یضرّه مخالف ولا مفارق حتى یمضى من امّتى اثناعشر خلیفة من قریش»; همیشه این دین نفوذناپذیر و پابرجا و غلبه کننده بر مخالفین خود است تا آن که دوازده حاکم مالک آن گردند. آن گاه مردم شلوغ کرده، سخن گفتند، لذا من نفهمیدم که بعد از کلّهم» چه فرمود، از پدرم سؤال کردم، گفت: همه آنان از قریشند».(۸)
۹ ـ احمد بن حنبل نیز از جابر بن سمره نقل کرده که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در خطبه اى که براى ما ایراد کرد، فرمود: لا یزال هذا الأمر عزیزاً منیعاً ظاهراً على من ناواه حتى یملک اثناعشر کلّهم. قال: فلم افهم ما بعد قال. فقلت لأبى ما قال؟ قال: کلّهم من قریش»; این دین دائماً نفوذناپذیر است تا دوازده خلیفه بیاید. آن گاه سخنى فرمود که من نفهمیدم و مردم با صداى بلند ضجّه زدند. به پدرم گفتم: حضرت چه فرمود؟ گفت: فرمود: کُلّهم من قریش».(۹)
۱۰ ـ در حدیثى دیگر جابر مى گوید: بعد از سخن پیامبر مردم تکبیر گفته و ضجّه زدند… .(۱۰)
۱۱ ـ و نیز از جابر نقل کرده که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) براى ما در عرفات و بنابر نقلى دیگر در منا خطبه اى خواند، و فرمود: لن یزال هذا الامر عزیزاً ظاهراً حتى یملک اثناعشر، کلّهم. ثم لغط القوم وتکلّموا فلم افهم قوله بعد (کلّهم). فقلت لأبى: یا ابتاه! ما بعد کلّهم؟ قال کلّهم من قریش»; همیشه این امر نفوذ ناپذیر و غالب است تا آن که دوازده نفر حاکم شوند، همه آن ها در این هنگام سر و صدا کرده و هیاهو نمودند، لذا نفهمیدم که بعد از کلّهم» چه فرمود: از پدرم پرسیدم که پیامبر چه فرمود؟ گفت: کلّهم من قریش».(۱۱)
۱۲ ـ و نیز از پیامبر نقل کرده که فرمود: لا یزال هذا الدین عزیزاً منیعاً… إلى اثنى عشر خلیفة. قال: فجعل الناس یقومون ویقعدون»; این دین نفوذناپذیر و پابرجا است… تا دوازده خلیفه بیایند، آن گاه مردم شروع کردند به بلند شدن و نشستن».(۱۲)

منابع :
۱٫ صحیح بخارى، ج ۸، ص ۱۲۷، کتب الأحکام، باب الاستخلاف، ح ۷۲۲۳٫
۲٫ صحیح مسلم، ج ۶، ص ۳; شرح صحیح مسلم، ج ۱۲، ص ۲۰۱٫
۳٫ صحیح مسلم، ج ۶، ص ۳; شرح صحیح مسلم، ج ۱۲، ص ۲۰۱٫
۴٫ صحیح مسلم، ج ۶، ص ۳٫
۵٫ صحیح مسلم، ج ۶، ص ۴٫
۶٫ صحیح مسلم، ج ۶، ص ۴٫
۷٫ المعجم الکبیر، ج ۲، ص ۱۹۶، ح ۱۷۹۴٫
۸٫ المعجم الکبیر، ج ۲، ص ۱۹۶، ح ۱۷۹۶٫
۹٫ مسند احمد، ج ۵، ص ۹۳، ح ۲۰۹۲۳٫
۱۰٫ مسند احمد، ج ۵، ص ۹۳، ح ۲۰۹۲۳٫
۱۱٫ مسند احمد، ج ۵، ص ۹۹٫
۱۲٫ مسند احمد، ج ۵، ص ۹۹٫ 



شبهه :
چه اشکالاتی به انجمن حجتیه وارد است که مورد قبول و تایید بسیاری از بزرگان نیستند

پاسخ :
مقدمه: در زمان پهلوی بالاخص پهلوی دوم، بهائیت رشد بسیار داشت و فرصتی پیدا کرد تا جمعیت خود را سه برابر کند و در دستگاه دولتی و شاه نفوذ فراوان بکند. رییس رادیو تلویزیون وقت دکتر شاهقلی، وزیر بهداری، وزیر آموزش و پرورش و. هویدا نخست وزیر و بسیاری دیگر بهایی بودند و به سفارش اربابان و شاه در همه امور دخالت داشتند. 
در میان ملت، ت و مذهبیون کشور به مقابله با بهائیت پرداختند از جمله آقای فلسفی (خطیب معروف) با اجازه حضرت آیت الله بروجردی علیه بهائیت شروع به سخنرانی می‌کند و حتی از رادیو پخش می‌شود (سخنرانی ایشان چنان تأثیر می‌گذارد که تیمسار باتمانقلیچ رییس ستاد ارتش کلنگی را بر روی شانه‌اش گذاشت و به سوی مرکز بهائیت در تهران حرکت کرد و آن جا را تصرف و سپس تخریب کرد). علماء نیز از جمله امام خمینی(ره)، پس از فوت آیت الله بروجردی به صورت فعال از سال 1340 شمسی با مشارکت فعال در اعتراض علیه لایحه انجمن ولایتی و ایالتی در صحنه حضور پیدا کرد و در مواقع مختلف برای آگاهی دادن مردم علیه بهائیان اقدام نمودند، از دیگر معترضین بهائیت در کشور، مرحوم شیخ محمود (ذاکر زاده) تولایی معروف به شیخ محمود حلبی بود. او از اعضای فعال انجمن تبلیغات اسلامی مشهد بود و مأموریت یافت درباره فرقه بهائیت تحقیق کند. ایشان در سال 1335 اقدام به تشکیل انجمن خیریه حجتیه مهدویه کرد

[1] و برخی دو علت برای تأسیس آن عنوان کرده‌اند: 1. دوست و همکار حلبی به نام سید عباس علوی که همراه او مأمور برای تحقیق در مورد بهائیت مورد شده بود، جذب بهائیت شده و از مبلغان آنان گشت؛ 2. مرحوم حلبی در سال 32 مدعی بود که امام زمان ـ علیه السّلام ـ به او امر فرمودند که گروهی را برای مبارزه با بهائیت تشکیل بدهد. 
هدف از تشکیل انجمن 
اصلی‌ترین و عمده‌ترین هدف، فعالیت‌های فرهنگی برای پیشگیری از تبلیغ و ترویج بهائیت و منزوی نمودن بهائیان در جامعه و دعوت به دین مبین اسلام بود. 
کارگردانان انجمن 
الف. شیخ محمود ذاکر زاده تولایی معروف به شیخ محمود حلبی؛ ب. سید رضا آل رسول؛ ج. سید محمد حسین عصار؛ د. سید حسین سجادی؛ هـ . غلام حسین حاج محمد تقی تاجر. 
عمده‌ترین نیروهای انجمن معلمان و افراد باسواد بودند به علت حساسیت رژیم شاه، ون کمی در این انجمن حضور داشتند و یا این که چون مرحوم حلبی مخالف سرسخت فلسفه بود اعضای انجمن را از غیر انتخاب می‌کرد. 
انجمن از بعد تشکیلات 
تمام دوره‌های آموزشی خود را که شامل 4 دوره مقدماتی و یک دوره نهایی می‌شد بر مبنای بهائیت برنامه‌ریزی کرده بود: 1. تاریخچه تشکیل بهائیه و بابیه؛ 2. قائمیه و رد اشکالات در مورد حضرت مهدی (عج)؛ 3. خاتمیت و رد اشکالات در مورد خاتمیت دین اسلام؛ 4. ردّیه بر اصول 12 گانه بهائیه و به اصطلاح خودشان منشور بهائیت. در پایان هم دوره‌ای ویژه مدرسین بود. 
افکار و عقاید انجمن 
1. با توجه به تبصره 2 از ماده دوم که در سال 1335 تدوین و تصویب شد به هیچ وجه انجمن در امور ی مداخله نخواهد داشت چون که دخالت در ت زیبنده پیشوایان دینی نیست. 
2. مرحوم کلبی تأکید می‌کرد که دشمن اصلی اسلام بهائیت است. و امروز تکلیف شرعی و دینی همه ما آن است که با بهائیت مبارزه کنیم.

[2] 
3. قبل از امام زمان (عج) هر پرچمی که بلند شود در ضلالت است و به شکست می‌انجامد (تمسک به روایات رأیت) باید منتظر بود تا خود حضرت بیایند. 
4. تشکیل حکومت خالص در زمان امام مهدی (عج) است: استناد به روایت امام صادق ـ علیه السّلام ـ که می‌فرماید: ما خرج و لا یخرج منا اهل البیت الی قیام قائمنا احد لیدفع ظلما او ینعش حقا الا اصطلمه البلیه و کان قیامه زیاده فی مکر و هنا و شیعتنا».

[3] 
5. باید گناه و ستم و معصیت به اوج خود برسد تا زمینه قیام آن حضرت فراهم شود و حضرت بیایند. 
6. جهاد در دوران غیبت معنا ندارد، گفتار مرحوم حلبی: شیعه می‌گوید در عصر غیبت امام زمان (عج) جهاد نیست چرا و پاسخ می‌دهد چون که حاکم اسلامی باید معصوم باشد مصداق پیدا نکرده است.

[4] 
7. تقیه را در مقابل مبارزه قرار می‌دادند و معتقد بودند که مبارزه هدر دادن نیروهاست.

[5] 
8. در عصر غیبت تمام مسئولیت‌ها و وظایف یک انسان مسلمان، انتظار است و ندیدن امام معصوم از بزرگ‌ترین مصیبتهاست . 
9. بهایی‌ها وجود امام زمان (عج) را منکرند، انجمنیها آثار وجودی حضرت را نفی‌ می‌کنند.

[6] 
10. یکی دیگر از برخوردها و روش‌های انجمن که پس از پیروزی انقلاب و حتی هم اکنون به آن دامن می‌زنند بحث اختلاف شیعه و سنی است.

[7] 
11. فلسفه را نوعی بدعت و ورود فلسفه یونان را به اسلام از طرحهای استعماری می‌دانند.

[8] 
12. هر گونه مبارزه با استعمار و استبداد نه تنها سودی ندارد بلکه مایه نیرومندی وپیشرفت بهائیها خواهد و پیوسته این اندیشه را پراکنده می‌ساختند که مبارزه با زورمندان و قدرتهای جهانی ویژه حضرت مهدی (عج) است

[9] و قرآن با صدای رسا اعلام می‌دارد که خود را به دست خویش هلاک نکنید. و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه. 
13. خود را از علما و فقها، اسلام شناس‌تر، آگاه‌تر، عالم‌تر و دلسوزتر برای اسلام می‌دانستند.

[10] 
14. رهبر و ولی و حاکم جامعه فقط باید معصوم باشد، ‌عدالت تنها کافی نیست، عصمت هم می‌خواهد.

[11] 
16. اصول سه گانه: 1. خودداری از تعرض به شاه؛ 2. خودداری از تعرض به آمریکا و اسراییل؛ 3. خودداری از تعرض به مسایل ی. 
روش برخورد شاه با انجمن 
حکومت از آنها حمایت می‌کرد زیرا از یک سو کاری به ت نداشتند و خطری برای رژیم به حساب نمی‌آمدند و از طرفی نیز می‌توانستند بستری برای مبارزه با رشد کمونیسم باشند.

[12] 
مرحوم حلبی می‌گفت شاه از همه سلاطین قبلی با عفت‌تر است

[13] و در سال 1357 که مردم فوج فوج در خون خویش غوطه‌ور بودند انگشتری را که روی سطح آن نوشته بود یدالله فوق ایدیهم برای سلامت شاه ارسال کرد.

[14] 
امام و انجمن حجتیه 
امام خمینی(ره) در خواست اجازه مصرف سهم امام را در انجمن در 28 دیماه 1349 برابر شعبان 1390 می‌دهند ولی در سال 1351 این اجازه را لغو می‌کند. و امام پس از انقلاب آیت الله خزعلی که برای تهیه گزارش و تکمیل اطلاعات خودشان درباره انجمن به امام مراجعه کرد و امام ایشان را برای نظارت جهت تهیه گزارش بر این گروه تعیین کردند تا انجمن را زیر نظر گرفته وگزارش فعالیت‌های آن را به امام تقدیم نماید. انجمن نیز اقدام به چاپ و تکثیر سخنرانی‌های آیت الله خزعلی در تأیید خود نموده و کوشید وانمود کند که امام و نماینده ایشان هوادار انجمن است و امام این نظارت را در 12 رمضان 60 شمسی لغو می‌کند و به آقای خزعلی می‌فرمایند شما دیگر در رابطه با آنها ارتباطی نداشته باشید.

[15] 
و امّا جواب از عقاید انجمن حجتیه 
1. عدم مداخله در امور ی: 
دخالت نکردن در ت به این معنا بود که در مقابل شاه و رژیم او ساکت باشد و در حالی که امام تقیه را حرام کرده بودند. 
2. بزرگ نمایی بهائیت و تکلیف فقط مبارزه با بهائیت است: 
علت قوت و پرورش بهائیت، شاه و رژیم اسراییل و آمریکا بود اگر شاه از بین می‌رفت بهائیت هم از بین می‌رفت، پس باید مبارزه با شاه می‌شد تا با رفت علت، معلول هم از بین برود. 
3. قبل از امام زمان (عج) هر پرچمی بلند شود در ضلالت است و به شکست می‌انجامد 
مراد پرچمی است که به نام امام مهدی و با ادعای مهدویت برپا گردد نه هر پرچمی که برای برطرف کردن ظلم و جور برپا شود. 
4. باید گناه و ستم و معصیت زیاد بشود تا امام زمان (عج) بیاید 
امام در پیام خودشان فرمودند یک دسته دیگر هم که تزشان این است که بگذارید که معصیت زیاد شود تا حضرت صاحب بیاید حضرت صاحب مگر برای چه چیزی می‌آید، حضرت صاحب می‌آید معصیت را بردارد ما معصیت کنیم که او بیاید این اعوجاجات را بردارید، این دسته بندیها را برای خاطر خدا اگر مسلمان هستید و برای کان اگر ملی هستید، این دسته‌بندهای را بردارید. در این موجی که الان این ملت را به پیش می‌برد در این موج خودتان را وارد کنید و برخلاف این موج حرکت نکنید که دست و پایتان خواهد شکست (پیام امام در 26 تیرماه 1362). 
5. جهاد در دوران غیبت معنا ندارد 
اولاً که قیامها در زمان شاه، دفاع از اسلام بوده است و ثانیاً دلیل آنها بر عدم جهاد این بود که می‌گفتند رهبر معصوم نبوده و مصداق حاکم اسلامی وجود ندارد. در جواب باید گفته شود که خود امامان هم نایب داشتند و وکالت در امور را به بعضی از امنا و فقها سپرده بودند و در دوران غیبت امام معصوم امور را به فقها سپرده شده است. 
6. تقیه را در مقابل مبارزه قرار دادن و گفتن این که مبارزه، هدر دادن نیروهاست 
امام راحل می‌فرماید: و الله گنهکار است کسی که ساکت بنشیند.

[16] 
7. تمام مسئولیت و وظیفه یک انسان انتظار است و ندیدن امام بزرگترین گناه است 
تمام وظیفه یک انسان عمل به تکلیف است و تکلیف در هر زمان فرق می‌کند و امام زمان (عج) از ما انجام وظیفه را می‌خواهد و دیدن آن حضرت تکلیف نیست. 
8. جدایی دین از ت 
امام راحل فرمود: دیانت ما عین ت ماست، دین بدون ت که معنا ندارد یعنی فقط از ما یک نماز و روزه را خواستند شیوه امامان معصوم هم و دخالت در امور اجتماعی و رهبری جامعه را به عهده داشتن این ت است پس ائمه ـ علیهم السّلام ـ هم دین و ت را با هم عمل می‌کردند و در سال 1362، 26 تیرماه امام راحل در پیامی که یک دسته دیگر هم تزشان این است که بگذارید که معصیت زیاد بشود تا حضرت صاحب بیاید حضرت صاحب مگر برای وحی می‌آید، حضرت صاحب می‌آید که معصیت را بردارد ما معصیت کنیم که او بیاید این اعوجات را بردارید این دسته بندی‌ها را به خاطر خدا اگر مسلمید و برای کان اگر ملی هستید این دسته بندی‌ها را بردارید در این موج که الآن این ملت به پیش می‌برد در این موج خودتان را وارد کنید و برخلاف این موج حرکت نکنید که دست و پایتان خواهد شکست. 
و پس از این بود که با پیام مرحوم حلبی جلسات انجمن حجتیه تعطیل اعلام شد. در ضمن باید گفت که انجمن که قبل از انقلاب تز جدایی دین از ت را می‌زد پس از انقلاب رو به پُستهای کلیدی آورد که مورد مخالفت شدید روشنفکران قرار گرفت و پس از انقلاب بسیاری از اسناد را در مرکز ساواک که به ضرر خودشان بود از بین بردند. 
ما باید به این نکته توجه داشته باشیم که خط و فکر انجمن، خراب بود و عده‌ای از آقایان به خاطر اعتقاد به وجود امام زمان(عج) شاید چند روزی هم با آنها همکاری می‌کردند ولی بعد از این که مخالفت انجمن و امام را دیدند از انجمن جدا شدند. 
این بود خلاصه و گوشه‌ای از فعالیت انجمن حجتیه.



پاسخ: قبل از پاسخ به این سؤال ابتدا باید تعریف روشن و دقیقى براى شرک، ارائه نمود.

1. شرک جلى و آشکار، آن است که انسان در ذات یا صفات یا عبادات و افعال براى خداوند متعال شریک قرار دهد.

شرک در ذات: یعنى در الوهیت، ذات و وحدانیت خداى تعالى شریک قرار دهد. مثل نصارى که قائل به پدر، پسر و روح القدس مى‏باشند. هر کدام از این سه، داراى یک ویژگى مى‏باشند که دو تاى دیگر ندارد و تا این سه با هم جمع نشوند ذات خداوندى بارز نگردد.

شرک در صفات: آن است که صفات خداوند متعال از قبیل علم، حکمت، قدرت، حیات . را زاید بر ذات بارى‏تعالى بدانند و این صفات را عین ذات او ندانند.

اشاعره این گونه مى‏باشند.

شرک در افعال: آن است که خداوند را در معنى و حقیقت، بالذّات نداند. یعنى فردى یا افرادى از مخلوقات را مؤثر (کم یا زیاد، مستقیم یا غیر مستقیم) در افعال و تدابیر الهى بداند. یا آن‏که امور بعد از خلقت را واگذار شده به خلق بداند. یهودیان این گونه مى‏باشند، زیرا آن‏ها معتقدند که خداوند وقتى خلایق را خلق نمود، از تدبیر امور بازماند

و به ناچار، کار را به خلق واگذار نموده و خود به کنارى رفت. غلات نیز بدین جهت که عقیده دارند خداوند امور را به امامان تفویض نموده تا آن‏ها خلق کنند و روزى دهند، این گونه مى‏باشند. به همین جهت آن‏ها را مفوّضه نیز مى‏گویند.

شرک در عبادت: آن است که در موقع عبادت توجه، حضور قلب و نیت خود را به غیر خدا متمایل سازد. بنابراین هر عبادتى که نیّت آن براى خلق باشد شرک است.

چون براى خدا شریک قرار مى‏دهد و او را در مقام عبادت پرستش مى‏کند.

2. شرک خفى: شرک در اعمال، عبادات و طاعات است و تفاوت آن با شرک در عبادت، بسیار ظریف است. شرک در اسباب نمونه بارز شرک خفى است.

شرک در اسباب: و آن زمانى است که چشم امید و خوف به خلق و اسباب داشته باشیم. مثلًا یک کارمند، مستقلًا و منحصراً به اداره، کارفرما یا صاحب کارش توجه داشته باشد.

اما پاسخ به سؤال درباره شرک شیعیان:

حاجت خواستن از امامان:

اگر صرف حاجت خواستن و تقاضا نمودن از مخلوق، شرک باشد پس تمام خلایق مشرکند و اصلًا نمى‏توان موحدى پیدا نمود. واضح است که روابط اجتماعى جوامع انسانى بر پایه نیاز به یکدیگر بنا شده و کمک خواستن از دیگران در دنیا متداول است. به طورى که به سوى یکدیگر رفته و بدون این‏که نامى از خداى متعال برده شود تقاضاى کمک از دیگرى مى‏نمایند. مثلًا:

مریضى به مطب پزشکى مى‏رود و از او درخواست مداوا و معالجه مى‏کند.

غریقى در آب فریاد مى‏زند که از غرق شدن نجاتش دهند.

مظلومى به دادگاه مى‏رود و از قاضى تقاضاى دادرسى مى‏کند.

طلبه و دانشجویى نزد استاد رفته و تقاضاى آموزش و یادگیرى مى‏کند.

کسى که اموالش به سرقت رفته به کلانترى مى‏رود و تقاضاى پیداکردن اموال مسروقه را دارد.

کسى به نانوایى مى‏رود و تقاضاى چند قرص نان مى‏کند.

آیا مى‏توان همگى این افراد را به دلیل این که در محاورات خویش، نامى از خداى متعال نمى‏برند مشرک دانست؟ یقیناً پاسخ منفى است. حتى بالاتر از همه این‏ها، انبیا نیز از خلایق، تقاضاى کمک و یارى مى‏طلبیده‏اند. در سوره نمل توجه و دقت شود که حضرت سلیمان به حضار مجلس گفت: قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی؛ کدامیک از شما تخت بلقیس را قبل از این‏که او نزد من آید و تسلیم امر من شود به اینجا خواهید آورد؟ از آن میان عفریت جن گفت:

من در آوردن تخت او به اندازه‏اى قادر و امینم که قبل از آن‏که تو از جایگاه قضاوت خود برخیزى آن را به حضورت مى‏آورم. کس دیگرى که به بعضى از علوم کتاب الهى دانا بود (آصف بن برخیا) گفت: من پیش از آن‏که چشم بر هم زنى تخت او را به اینجا مى‏آورم. چون سلیمان سریر را نزد خود مشاهده کرد گفت: این توانایى از فضل خداى من است [1]»». بدیهى است که تخت بلقیس با آن عظمت را از راه دور آوردن، آن هم در یک چشم بر هم زدن کار مخلوق عاجز نیست.

بنابراین از تقاضا و استمداد طلبیدن سلیمان، جهت انتقال تخت بلقیس مى‏توان دریافت که صرف کمک خواستن و تقاضا نمودن شرک نیست، زیرا شرک یک امر قلبى است.

از طرف دیگر خلفاى اول و دوم، مخصوصاً به هنگام قضاوت و داورى بین مردم- که خود از آن عاجز بودند- به امیرالمؤمنین علیه السلام مراجعه نموده و استمداد مى‏طلبیدند.

نمونه‏هاى این استمداد در مناقب» و جلوه‏هایى از عدالت مولود کعبه» بسیار است. در زیر فقط به بیان یک مورد از مواردى که خلیفه دوم- عمر بن الخطاب- به اهل‏بیت و عترت پیغمبر علیهم السلام توسل نموده تا به نتیجه برسد بسنده مى‏شود.

ابن حجر مکى در صواعق محرقه» نقل مى‏کند:

در سال 17 هجرى مردم به دفعات زیادى براى استسقا (دعاى باران) مى‏رفتند و نتیجه نمى‏گرفتند تا این‏که عمر- خلیفه دوم- گفت: فردا به وسیله کسى که دعایش مستجاب مى‏گردد طلب آب خواهم کرد. خلیفه خود نزد عباس عموى پیغمبر رفت و گفت: با ما بیرون بیا تا به وسیله تو از خداوند متعال طلب آب نماییم. عباس گفت: باید صبر نمود تا وسیله آن مهیا شود. آنگاه به بنى‏هاشم خبر داد که لباس پاک پوشیده و بوى خوش نیز استعمال کنند. سپس امام على علیه السلام در جلو و امام حسن علیه السلام در سمت راست و امام حسین علیه السلام در سمت چپ و بنى‏هاشم در پشت سر آن‏ها حرکت کردند. جناب عباس به عمر گفت: کس دیگرى را با ما نفرست. آن‏ها رفتند تا به مصلى رسیدند و جناب عباس دست به دعا برداشت. جابر نقل مى‏کند که هنوز دعا تمام نشده بود که ابرها به حرکت در آمد و باران باریدن گرفت. امام بخارى نیز در صحیح خود از عمر چنین نقل مى‏کند:

 پروردگارا! ما به واسطه عموى پیغمبرمان به تو متوسل شدیم تا باران به ما عطا کنى. پس خداوند به آن‏ها باران عطا کرد [2]»». ابن ابى‏الحدید نیز در جلد دوم شرح نهج البلاغه خود نقل مى‏کند: خلیفه با عموى پیغمبر جهت استسقا بیرون رفتند. خلیفه عمر در محل استسقا گفت: پروردگارا! ما به واسطه عموى پیغمبرت و البته اجدادش و بزرگان آن‏ها به سوى تو متوسل شدیم. پس مقام پیغمبرت را در عموى او حفظ فرما؛ چون او ما را دلالت نموده که از درگاه با عظمت تو طلب شفاعت و استغفار نماییم [3]».

2. نذر امامان‏

در اکثر کتب فقهى شیعیان، فصلى به نام باب نذر» وجود دارد و تمام رساله‏هاى مراجع تقلید و فتاواى آن‏ها بر این اصل استوار است که نذر، نوعى عبادت است و مانند بقیه عبادات باید براى خدا باشد. دو شرط نیت قربه الى اللَّه» و صیغه نذر» را نیز لازمه آن دانسته‏اند. اگر یکى از آن دو شرط نباشد، نذر محقق نمى‏شود و این دو شرط مکمل‏ یکدیگرند. نیت نذر مانند بقیه عبادات باید براى خاطر خدا و رضایت او باشد. این نکات در تمام رساله‏هاى عملیه فقهاى شیعه به وضوح آمده است. بنابراین در اداى نذر، نیت براى غیر خدا حتى نیت پیغمبر و امامان و آل محمد متصور نبوده و باطل کننده نذر است.

از آنجایى که تمام شیعیان بر این اعتقادند که اگر کسى آل محمد» را خداى خود یا آن‏ها را شریک در ذات و صفات و افعال خدا بداند، قطعاً مشرک است پس نیت آن‏ها نمى‏تواند براى غیر خدا باشد.

اما شرط دوم که صیغه نذر باشد متمم شرط دوم و تثبیت کننده شرط اول است.

بدین معنا که نذر کننده باید در موقع نذر صیغه بخواند و چنانچه نام خدا در آن صیغه نباشد صیغه نذر جارى نمى‏شود. مثلًا کسى که روزه نذر مى‏کند باید بگوید: براى خدا روزه مى‏گیرم».

بنابراین شیعیان معتقدند که هم نیت نذر و هم صیغه نذر هر دو تأکید بر انجام نذر براى خدا دارند و باید براى رضاى خدا باشد، ولى نذر کننده در مصرف نذر خود مختار است. مثلًا نذر مى‏کند که گوسفندى را براى خدا در حرم فلان امام یا امامزاده بکشد. حال مى‏تواند آن را به فقرا بدهد یا اطعام کند و یا به هیئت و عزاداران آن امام و امام زاده بدهد.

یا مثلًا نذر مى‏کند تا پول یا لباسى را به اهالى یا فقرا یا عالم یا سیدى از اولاد رسول‏اللَّه بدهد. چون هم نیت و هم صیغه نذر هر دو تأکید بر انجام نذر براى خدا دارند، لذا هیچ اشکالى بر آن وارد نیست. حال اگر بعضى افراد از این اصل عدول نمایند، نمى‏توان عمل آن‏ها را به کل شیعیان تعمیم داد و اصول مسلم شیعه را خدشه دار نمود.

3. اگر از شیعیان عبارات و اصطلاحاتى چو یا على ادرکنى»، یا حسین ادرکنى» و یا مهدى ادرکنى» شنیده مى‏شود، معناى آن یا على اللَّه ادرکنى»، یا حسین اللَّه ادرکنى» و یا مهدى اللَّه ادرکنى» نیست، بلکه چون دنیا دار اسباب است [4]» و شیعیان آن خاندان جلیل القدر را وسیله و اسباب نجات مى‏دانند، لذا به وسیله آن‏ها به خداى متعال توجه مى‏جویند.

به هر حال توجه مستقل ما در طلب حوایج و دفع مشکلات نسبت به ذات یگانه پروردگار همچنان محفوظ است. همانطور که در قرآن مجید آمده است یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ؛ اى اهل ایمان تقواى خدا را پیشه کنید و با وسیله» به درگاه با عظمت پروردگار بروید [5]»».

از آنجایى که شیعیان، آل محمد سلام اللَّه علیهم اجمعین را عباد اللَّه الصالحین و واسطه فیض از مبدأ فیاض مى‏دانند، بنابراین توسل به آن‏ها را بر حسب دستور رسول گرامى اسلام لازم مى‏دانند. براى صحت این ادعا نیز مى‏توان به علماى اهل سنت، نظیر ابن ابى‏الحدید معتزلى استناد نمود. او در جلد چهارم شرح نهج البلاغه خود، خطبه حضرت زهرا علیها السلام درباره غصب فدک در حضور مهاجر و انصار را چنین نقل مى‏کند:

 خدایى را حمد مى‏کنم که از پرتو نور عظمتش اهل آسمان‏ها و زمین بندگى مى‏کنند و هدف تمام وسایل، ذات اقدس اوست و ما در میان خلق وسیله» هستیم [6]»».

 حدیث ثقلین» دلیل محکم و مطمئن دیگرى مبنى بر جواز توسل و تمسک به آل محمد و اهل‏بیت رسالت است که حتى جماعت اهل سنت، مثل ابن حجر مکى در صواعق محرقه صحت آن را تأیید مى‏کنند. رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله در این حدیث مى‏فرماید: به درستى که در میان شما دو چیز گرانبها مى‏گذارم. یکى از آن‏ها کتاب خدا (قرآن مجید) و دیگرى اهل‏بیت من است. پس هر کس که به آن‏ها توسل و تمسک جوید، قطعاً نجات خواهد یافت. هر کس از آن دورى نماید به تحقیق هلاک خواهد شد، و پس از من، هر کس که توسل و تمسک به آن‏ها جوید هرگز گمراه نخواهد شد [7]»».

 حدیث سفینه» سند محکم دیگر شیعیان در توسل به اهل‏بیت و آل محمد است که بیش از صد نفر از بزرگان اهل سنت، از جمله مسلم بن حجاج، احمد بن حنبل، جلال‏الدین سیوطى، فخر رازى، ثعلبى و محمد بن شافعى در کتب خود ثبت نموده‏اند که رسول اللَّه صلى الله علیه و آله فرمود: به درستى که مثل اهل‏بیت من در میان شما به سان کشتى نوح است.

هر کس که بر آن کشتى سوار شد نجات یافت و آنان که از سوار شدن امتناع کردند هلاک گشتند [8]»». امام محمد بن ادریس شافعى آن را به شعر در آورده است و مى‏توان آن را در کتاب علامه فاضل عجیلى به نام ذخیرة المآل» یافت.

بنابراین با بررسى موارد فوق مى‏توان دریافت که شیعیان بنابر دستور پیامبر خود به خاندان ایشان توسل مى‏جویند.

هم چنین با دقت و توجه به دعاى شیعیان درباره چگونگى توسل نمودن به معصومین، به وضوح مشاهده مى‏گردد که ائمه معصومین را یکى یکى مخاطب قرار داده و به آن‏ها گفته مى‏شود یَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یَا سَیِّدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِکَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاکَ بَیْنَ یَدَیْ حَاجَاتِنَا یَا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ» و سپس آن‏ها را نام مى‏برند و مى‏گویند اى سید و مولاى ما»، به وسیله شما به سوى خداى متعال توسل مى‏جوییم و طلب شفاعت مى‏کنیم. اى کسى که نزد خداى بزرگ آبرومند هستید .» تا آخر که عموم خاندان رسالت را مخاطب قرار مى‏دهند. در خطاب به آن‏ها گفته مى‏شود اى حجت خدا بر خلق». ملاحظه مى‏شود که در همه جا نام مبارک پروردگار است و در هیچ جا براى او شریکى قرار داده نشده است. [9]»

از طرف دیگر رفع کامل شبهه به اصل شفاعت باز مى‏گردد. خلاصه بحث این‏که با توجه به آیه مذکور (مائده 35) اصل مسأله وسیله یا شفاعت در آیات دیگر قرآن پذیرفته‏شده، مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ، [10]» ما مِنْ شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ، [11]» یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ، [12]» وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏. [13]»

منتهى مطلب این است که آیات شفاعت (مانند آیات علم غیب) ابتدا شفاعت را به خود خداوند نسبت مى‏دهند. در دسته بعد براى غیر خدا اثبات مى‏کند و آن را مقید به اذن و مشیت خود مى‏کند، یعنى هیچ موجودى استقلال در شفاعت ندارد. ولى شفاعت کننده و شفاعت شونده و اصل شفاعت شرایطى دارد که مورد رضایت و اذن خداوند باشد (وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏ انبیاء 28) -[14]»، در روایات اهل سنت نیز شفاعت مورد تأیید قرار گرفته شرح نووى، صحیح بخارى ج 4، کتاب توحید باب 24 ص 392 [15]»، آنگاه که اصل شفاعت ثابت مى‏شود، حق شفاعت پیامبران و ائمه معصومین از احادیث زیادى از جمله حدیث مذکور سفینه ثابت مى‏شود که در کتب فریقین آمده است ان تمسکتم به لن تضلوا بعدى». [16]»

علاوه بر ائمه، دسته‏هاى دیگرى حق شفاعت دارند از جمله 1- فرشتگان‏ 2- شهدا 3- علما 4- خویشاوندان 5. همسایگان 6. مؤمنین 7- مجاهدان 8- صدیقین 9- اطفال سقط شده 10- قران کریم 11- و از همه مهمتر خود خداوند که همه شفاعت، با اذن و رضایت اوست. یادآورى این نکته ضرورى است که به نص قرآن شهدا زنده‏اند و ائمه افضل بر شهدا هستند. بطریق اولى نزد خداوند رزق دارند و همان طور که پیامبر در حال حیات (64 نساء) حق شفاعت دارد، همه دسته‏هاى مذکور مى‏توانند بعد از وفات حق شفاعت داشته باشند.

تفاوت دیدگاه توحیدى اسلام با دیدگاه بت پرستان در مورد شفاعت این است که بت‏پرستان براى بت‏هاى خود حق شفاعت بالاستقلال قائل بودند و حق شفاعت به آن‏ها تفویض شده است. ولى همانطور که گذشت در اسلام شفاعت به نحو عدم استقلال به اذن و رضایت خدا براى گروهى که ذکر شد و از آیات و روایات نتیجه مى‏شود فقط امکان پذیر است هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ 1[17]».

وهابیان به پیروى ابن تیمیه درباره شفاعت نظراتى دارند که با همه مذاهب اسلامى متفاوت است. آن‏ها با این‏که اصل شفاعت را پذیرفته‏اند ولى مى‏گویند حق نداریم درخواست شفاعت از پیامبر و دیگران داشته باشیم بلکه باید از خدا بخواهیم که او پیامبر را در حق ما شفیع گرداند و این خلاف صریح قرآن است. یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا، []» وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ [19]» . که گذشت.[20]



[1] - . نمل( 27): 38 تا 40

[2] - رفع المناره، ص 91؛ شبهاى پیشاور، ص 229 اللّهمَّ إنّا نَتَوسَّلُ إلَیکَ بِعَمّ نَبیّنا فَاسْقنا فَیسقون».

[3] - الفایق فى غریب الحدیث، ج 3، ص 115؛ تاریخ مدینه دمشق، ج 26، ص 363؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 150؛ شبهاى پیشاور، ص 229 الّلهمّ إنا نتقرّب إلیک بعمّ نبیّک و قفیة آبائه و کبر رجاله  فاحفظ اللهمّ نبیّک فی عمّه فقد دلونا به إلیک مستشفعین و مستغفرین».

[4] - . الصحیح من السیره، ج 4، ص 87؛ تفسیر المیزان، ج 2، ص 40؛ شبهاى پیشاور، ص 2 أبى اللَّه أن‏یجری الأمور إلّابأسبابها».

[5] - . مائده( 5): 35

[6] - . سقیفه و فدک، ص 100؛ صحیفة اهرا علیها السلام، ص 270؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 16، ص 211؛ شبهاى پیشاور، ص 219 و احمدوا اللَّه الّذی لعظمته و نوره یبتغی من فی السموات و الأرض إلیه الوسیلة و نحن وسیلته فی خلقه ».

[7] - المعیار و الموازنه، ص 322؛ سنن الکبرى، ج 5، ص 130؛ جامع الصغیر، ج 2، صص 156 و 157؛ فتح البارى، ج 11، ص 333 و 408؛ شبهاى پیشاور، ص 225 إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ، مَنْ تَوسل( تمسّک) بِهِما فَقَد نَجا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنهُما فَقَد هَلَکَ ما إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً( بعدى)».

[8] - مجمع اواید، ج 9، ص 168؛ کنز العمال، ج 12، ص 98؛ تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 13؛ ینابیع المودةلذوى القربى، ج 2، ص 443؛ شبهاى پیشاور، ص 227 إنّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک».

[9] - . به دعاى توسل در مفاتیح الجنان مراجعه شود.

[10] - . بقره: 255

[11] - طه: 109

[12] - ). طه: 109

[13] - انبیاء: 28

[14]- براى تفصیل بیشتر رجوع شود به المیزان ج 1، ص 158. تفسیر موضوعى قرآن آیة اللَّه جوادى آملى، ج 5، ص 117

[15] - نووى در شرح صحیح مسلم به نقل از قاضى عیاض: مذهب اهل سنت بر جواز شفاعت است عقلًا و بروجوب شفاعت است نقلًا، زیرا هم آیات تصریح دارد و هم اخبار صحیح  تنها خوارج و گروهى از معتزله شفاعت را نپذیرفته‏اند و شفاعت پنج قسم است‏

 1- شفاعت پیامبر براى سرعت در حساب.

 2- شفاعت پیامبر براى ادخال به بهشت.

 3- شفاعت براى نجات از آتش‏

 4- شفاعت براى اهل آتش.

 5- شفاعت براى ترفیع درجه اهل بهشت. ر. ک. بحار الانوار ج 8 ص 61

[16] - صواعق محرقه 89 و 90، از امام احمد بن حنبل و طبرانى و مسلم نقل قول نموده که ان لحدیث التمسک بالثقلین طرقاً کثیره وردت عن نیف و عشرین صحابیاً( بیش از 20 نفر صحابى نقل کرده‏اند)

[17] - یونس:

[] -

[19] - نساء: 64 و محمّد صلى الله علیه و آله: 19

[20] -  به نقل از: پاسخ به شبهات در شبهاى پیشاور، ص: 46-54 یوسف: 97


باوجود که حضرت مسیح ع وحضرت خضر ع پیامبر زنده است تفاوشان باامام زمان عج را بیان کنید؟

پاسخ :

نخست: ذکر دو نکته به عنوان مقدمه لازم و ضروری است: 
1. حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ پیامبر الهی بوده است و در دوران رسالتش به پیروانش کمک و یاری می‌کرد و بیماران را شفا می‌داد.

[1] بعد از عروج او به آسمان،

[2] مسیحیان درباره عیسی بن مریم ـ علیه السّلام ـ ، عقیدة دیگری پیدا کردند که قرآن کریم در آیاتی عقیدة آنان را مطرح کرده و به نقد آنها پرداخته است.

[3] 
2. تمام شرایع آسمانی لباسهای مختلف بر اندام دین واحد (توحید) بوده و خدا جز یک دین، دین دیگری را تشریع نکرده است. البته مقصود این نیست که تمام ادیان آسمانی در هر زمانی شایستگی پیروی دارند، بلکه با اعتراف به وحدت دین، یادآور می‌شویم که شرایع کاملاً مختلف بودند و شرایع سماوی متناسب با استعدادها و شایستگی‌های امتها در ادوار مختلف تاریخ تنظیم و تشریع شده‌اند و در حقیقت هر یک از این شرایع کلاسهایی بوده است که می‌بایست بشر، برای تکامل خود در آنها آموزش ببیند و آخرین کلاس برای آخرین امت همان شریعتی است که به وسیلة پیامبر گرامی عرضه شده است. 
حال باید گفت: پیروان حضرت مسیح که قایل به رسالت پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیستند و حضرت مسیح را آخرین پیامبر خدا می‌دانند، در حالی که مسیح پیامبر بعد از خویش را معرفی کرده و نام او را بیان نموده است. قرآن می‌فرماید: به یادآور زمانی را که عیسی فرزند مریم به بنی اسراییل گفت: من فرستادة خدا به سوی شما هستم، تصدیق کنندة توراتی هستم که پیش روی من قرار دارد و بشارت دهنده‌ام به پیامبری که پس از من می‌آید و نام او احمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ است».

[4] 
هر گاه یک چنین تنصیص بدون شک و تردید بر فردی منطبق گردد، حجت بر همگان تمام است و باید او را به عنوان پیامبر زمان خود بپذیرد که متأسفانه مسیحیان نپذیرفته است. 
با توجه به نکات که بیان شد که برخی از مسیحیان قابل به الوهیت مسیح هستند و برخی هم مسیح را آخرین پیامبر خدا می‌دانند و قایل به رسالت پیامبر خاتم ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیستند، آیا حضرت مسیح، مسیحیان را در موقع گرفتاری کمک و یاری خواهد کرد یا خیر؟ هر چند به دلیل روشن در این باره دست نیافته‌ایم، امّا از باب توسل به انبیاء الهی برای رفع گرفتاری‌ها و آمرزش گناهان و از باب این که خداوند فیاض مطلق و حضرت مسیح واسطة فیض بوده است، می‌گوییم که مسیحیان اگر جاهل قاصر باشند که روشن شدن حقایق برایش ممکن نیست، چنین اشخاصی را حضرت مسیح یاری خواهد کرد. امّا اگر جاهل مقصر باشند که روشن شدن حقایق برایش از طریقی ممکن است ولی برای دست یافتن به آن کوتاهی می‌کند، حضرت آنان را یاری نخواهد کرد. 
البته این نکته نیز قابل ذکر است که فعلاً حجت خدا در زمین امام زمان (عج) است که در میان مردم به سر می‌برد و مشکلات و گرفتاری را برطرف می‌سازد و مردم توانایی مشاهدة آن حضرت را ندارند؛ او در توقیعی که برای شیخ مفید(ره) صادر فرموده به این جهت اشاره کرده است: ما اگر چه جایگزین شده‌ایم در مکانی که دور از مساکن ظالمین باشیم، بر حسب آن چه خداوند برای ما و شیعیان ما، صلاح در این دیده تا مادامی که دولت دنیا، برای فاسقین باشد. لیکن مع الوصف علم ما به احوال شما احاطه دارد و چیزی از اخبار شما از ما مخفی نیست ما اهمال نمی‌کنیم در مراعات شما و نه فراموش می‌کنیم یاد شما را و اگر نه این بود، بلاها و شداید بر شما نازل می‌شد و دشمنان شما را درهم می‌شکستند و نابود می‌کردند، پس بپرهیزید خدای جل جلاله را و ما را یاری و کمک کنید بر دستگیری خودتان».

[5] 
اکنون که روشن شد حضرت مسیح حیّ و زنده است پیروان خویش را اگر جاهل و قاصر باشد یاری می‌کند، به جواب بخش دوم پرسش می‌پردازیم و می‌گوئیم که تفاوت عیسی بن مریم ـ علیه السّلام ـ با خضر نبی ـ علیه السّلام ـ و امام زمان (عج) در این است که حضرت مسیح رسول و نبی می‌باشد امّا حضرت خضر فقط نبی است نه رسول. امام زمان نه نبی است و نه رسول بلکه امام معصوم است. 
فرق بین نبی و رسول این است که نبی از نبأ» به معنی خبر مشتق شده و به کسی گفته می‌شود که از جهان بالا خواه از طریق رؤیا و یا از طریق دیگر وحی دریافت کند. البته نبی هر انسانی گزارشگر و خبرگیری نیست بلکه گزارشگر اخبار مهم سماوی است که از جانب خدا به او ابلاغ می‌گردد و خضر نبی نیز چنین است. 
رسول از رسالت مشتق گردیده است (رسول که ارتباط با وحی تشریعی دارد) انسان آگاه و مطلع از اخبار سماوی است که مأمور است آن چه را دریافت کرده ابلاغ نماید و جامه عمل بپوشاند. مانند حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ که هم اخبار مهم سماوی را دریافت می‌کرده و هم مأمور به تبلیغ آن بوده است.

[6] 
بنابراین نبی کسی است که اخبار مهم سماوی را دریافت می‌کند و مأموری به تبلیغ آن نیست. رسول با این که اخبار غیب را دریافت می‌کند مأمور به تبلیغ آن نیز می‌باشد. امام زمان چنان که بیان شد نه نبی است و نه رسول بلکه امام معصوم و از جانشینان رسول خاتم ـ صلّی الله علیه و آله ـ است. 
تفاوت دیگر این است که حضرت عیسی بن مریم ـ علیه السّلام ـ را خداوند در آسمان برده است که در هنگام ظهور امام زمان (عج) به زمین فرود می‌آید و پشت سر حضرت نماز می‌خواند. حضرت خضر نبی ـ علیه السّلام ـ و امام زمان (عج) فعلاً در زمین و در میان مردم به سر می‌برند و در موقع گرفتاری یاری می‌کنند ولی از دیدگان مردم غایب هستند. 
منابع برای مطالعه بیشتر: 
1. ادیان بزرگ جهان، تألیف حسین توفیقی، چ پنجم، 1381، ص 114 تا آخر کتاب. 
2. منشور جاوید، تألیف آیت الله سبحانی، ج 12، از ص 353 به بعد.

[1] . حسین توفیقی، ادیان بزرگ جهان، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها (سمت) و مؤسسه فرهنگی طه و مرکز جهانی علوم اسلامی، چ پنجم، تابستان 81، ص 114. 

[2] . بل رفعه الله إلیه و کان اللهُ عزیزاً حکیما؛ نساء 158. 

[3] . آل عمران، 59، 79 تا 80 و 64؛ نساء، 171؛ مائده، 17، 72 و 73 و 75؛ توبه: 30 ـ 31؛ مریم، 34 ـ 36، فرقان، 2. 

[4] . صف، 6. 

[5] . الهیئة العلمیه فی مؤسسه المعارف الاسلامیه، معجم احادیث الامام المهدی، نشر مؤسسه المعارف الاسلامیة، المطبعة بهمن، الطبعة الاولی، 1411، ج 4، ص 460، چ 1420. 

[6] . آیت الله سبحانی، منشور جاوید، (نشر مؤسسه امام صادق ـ علیه السّلام ـ، پاییز 1370، چ نمونه، قم)، ج 10، ص 266 ـ 267.

http://www.andisheqom.com/Files/faq.php?level=4&id=775&urlId=1019



پاسخ :
پیامبر گرامی ـ صلی الله علیه و آله ـ در مواقع مختلف و با عبارات گوناگون، اهل بیت خود را به مردم معرفی کرده است، حدیث سفینه نوح، ثقلین، منزلت غدیر، امامان دوازده گانه و. که با عبارات مختلف و در مواقع مختلف از طریق شیعه و سنی به ما رسیده اند، در میان این احادیث، احادیث مختلفی مبنی بر تعداد آنان یعنی 12 نفر رسیده است که با ذکر نام هر کدام از امامان، در منابع روایی ما موجود است، بعضی از این روایات در ذیل آیاتی از قرآن و به منزله تفسیر آن آیاتند، و برخی مستقلاً ذکر شده اند که از هر کدام نمونه هایی ذکر می شود. 
1. آیه اولی الامر: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»[1] 
ای کسانی که ایمان آورده اید! خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را (نیز) اطاعت کنید. 
در روایات متعددی که در تفسیر این آیه از پیامبر گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ نقل گردیده، مقصود از اولوالامر، بیان شده است، در برخی از این روایات آمده است که پس از نزول این آیه، علی ـ علیه‎ السلام ـ از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ پرسید: یا نبیّ‌الله من هم ای رسول خدا! اولوالامر چه کسانی اند؟ پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ پاسخ داد: انت اوّلهم تو نخستین آنها هستی.[2] 
روایات متعدد دیگری نیز گویای آنند که مقصود از اولوالامر، علی ـ علیه‎ السلام ـ و سایر امامان از اهل بیت اند، حتی در پاره ای از احادیث، نام امامان دوازده گانه به تریبت آمده است.[3] 
2. آیه نقبای بنی اسرائیل 
در روایات متعدد از پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ نقل شده که تعداد جانشینان آن حضرت به تعداد نقبای بنی اسرائیل می باشند. 
قرآن کریم درباره نقبای بنی اسرائیل می فرماید: 
وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً»[4] 
از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم و دوازده نقیب از آنان برگزیدیم. 
نقیب به کسی می گویند که وضعیت قوم خود را رسیدگی می کند، و مراد از نقبای بنی اسرائیل» رؤسای قبایل دوازده گانه بنی اسرائیل هستند که رهبری آنها را بر عهده داشتند و بر آنان وحی نمی شد، و صاحب شریعت نبودند ولی سرپرست و رهبر آن ها بودند.[5] 
بنابراین، ذکر نقبای بنی اسرائیل بیانگر این مطلب است که پس از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نیز دوازده نفر وظیفه امامت و رهبری امت اسلامی را عهده دار خواهند بود، و این فقط بر امامان دوازده گانه شیعه منطبق است.[6] 
3. روایات بیانگر اسامی امامان: 
احادیث معتبری از پیامبر بزرگوار اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ نقل شده اند که در آنها به صورت صریح نام امامان دوازده گانه برده شده است، به گونه ای که دیگر هیچ تردیدی در این مسأله باقی نماند. 
برای نمونه، روایت ذیل را نقل می کنیم: 
ابن عباس از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ پرسید: امامان پس از شما چند نفرند؟، پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: به عدد حواریون عیسی و اسباط موسی و برگزیدگان (نقبای) بنی اسرائیل. ، امامان پس از من دوازده نفرند، نخستین آنان علی بن ابی طالب است و پس از او دو سبط من حسن و حسین ـ علیهما‎ السلام ـ پس از وفات حسین ـ علیه‎ السلام ـ فرزندش علی ـ علیه‎ السلام ـ و پس از وفات علی ـ علیه‎ السلام ـ فرزندش محمد ـ علیه‎ السلام ـ و پس از او فرزندش جعفر ـ علیه‎ السلام ـ و پس از او فرزندش موسی ـ علیه‎ السلام ـ و پس از او فرزندش محمد ـ علیه‎ السلام ـ و پس از او فرزندش علی ـ علیه‎ السلام ـ و پس از او فرزندش حسن ـ علیه‎ السلام ـ و پس از او فرزندش حجت ـ علیه‎ السلام ـ .[7] 
4. نص امام معصوم بر امامت امامان دیگر 
با توجه به جایگاه امامت به عنوان رهبری الهی و وم عصمت امام روشن است که سنت امام معصوم ـ علیه‎ السلام ـ (شامل گفتار و رفتار او) همچون سنت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ برای تمام مسلمانان معتبر است، بنابراین اگر امام معصوم ـ علیه‎ السلام ـ شخصی را برای جانشینی خود و امامت امت پس از خود معرفی کند، معرفی او در حکم معرفی خدا و پیامبرش ـ صلی الله علیه و آله ـ خواهد بود. بر این پایه می توان علاوه بر روایات نبوی معرفی امامان دوازده گانه، به روایات معتبری که از هر یک از امامان معصوم ـ علیه‎ السلام ـ در معرفی امام بعدی نقل شده است تمسک جست و از این طریق، ادله بیشتری بر حقانیت دیدگاه امامیه اثنی عشری فراهم آورد.[8] 
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر: 
1. منتخب الاثر، صافی گلپایگانی. 
2. تأویل الآیات الظاهره، سیدعلی حسینی استرآبادی. 
3. پیام قرآن، ج 9، آیت الله مکارم شیرازی. 
4. آیات ولایت در قرآن، آیت الله مکارم شیرازی. 
5. الهیات و معارف اسلامی، آیت الله سبحانی.


[1]. نساء/ 59. 
[2]. حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج 1، ص 151-158. 
[3]. بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، صص381 تا 387؛ و صافی گلپایگانی، منتخب الاثر، قم، انتشارات حضرت معصومه ـ سلام الله علیها ـ چاپ دوم، سال 1421 هـ ق، فصل اول، از ص 45 تا ص191؛ و سعیدی مهر، محمد، کلام اسلامی (2)، کتاب طه، 1381، ص176و177. 
[4]. مائده/ 12. 
[5]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، انتشارات اعلمی، ج 5، ص240. 
[6]. ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، عقاید استدلالی(2)، مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران،1380، چاپ اول، ص142و143؛ و صافی گلپایگانی، منتخب الاثر فصل اول، باب دوم. 
[7]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، انتشارات الاعلمی، ج36، ص286، ح 107؛ و قندوزی، سلیمان، حنفی، ینابیع الموده، باب76؛ و کلینی، محمد بن یعقوب، ج1، ص 286 تا 329. 
[8]. ر.ک: مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 36، ص 373 تا 414؛ و سعیدی مهر، کلام اسلامی(2)، ص 2. 


پاسخ :

اندیشمندان شیعه براى اثبات عصمت امامان از ادله گوناگونى بهره مى برند، چنان که علامه حلى با شرح و بسط این دلایل، بیش از هزار نکته در این باره فراهم ساخته است.[۱] با این حال، اشاره اى کوتاه به این ادله، سودمند است و زمینه را براى جستوجوهاى بیش تر و ژرف تر فراهم مى سازد.

1. جدایى ناپذیرى مقام امامت از نبوت[۲]

آن گونه که از کتاب و سنت برمى آید، مقام امامت در رهبرى ى جامعه اسلامى خلاصه نمى شود؛ بلکه دنباله نبوّت و کامل کننده رسالت است.[۳] چنین تصویرى از امامت، پیامبر و امام را کنار هم مى نشاند و دلایل عقلى عصمت را به قلمرو امامت نیز مى کشاند، با این تفاوت که در این جا به جاى ابلاغ وحى، از تبیین معارف وحیانى سخن مى رود.

2. قرآن و عصمت امام

الف)آیه امامت: قرآن کریم، ستم کاران را شایسته مقام امامت نمى داند: و اذْ ابتلى ابراهیم ربُّهُ بِکلمات فاتَمَّهُن قال انّى جاعِلُکَ لِلناس اماماً قال و مِن ذریَتى قالَ لا یَنالُ عَهْدى الظالمین».(بقره، ۱۲۴). با توجه به این که در فرهنگ قرآن، هر گناه کارى، ستم کار خوانده مى شود،[۴] چاره اى جز پذیرش عصمت امام باقى نمى ماند. هرچند این آیه، گفتوگوهاى فراوانى را برانگیخته، ولى بحث به اندازه اى روشن است که برخى مفسران اهل سنت را نیز به چنین اعترافى واداشته است: فیه دلیلٌ على عصمة الانبیاء من الکبائر قبل البعثة و انّ الفاسق لا یصلح للامامة.[۵]

این آیه دلیل بر آن است که پیامبران(حتى) پیش از بعثت نیز از گناهان کبیره، معصوم اند و فاسقان شایستگى امامت را ندارند.

اگر گوینده این سخن، پیش فرض هاى ذهنى خود را کنار مى نهاد، میان امامت و نبوت فرق نمى گذاشت و در بیان شرایط امام، تنها به عدالت بسنده نمى کرد؛ زیرا در آیه مورد بحث، سخن بر سر آن است که ستم کاران شایستگى دریافت عهد الهى را ندارند. ما نیز مى پذیریم که عهد الهى، عنوانى فراگیر است که هم نبوت و هم امامت را در بر مى گیرد، ولى چگونه این جمله در یکى از مصادیق عهد، وم عصمت را نتیجه مى دهد و در مصداق دیگر آن، از حد اشتراط عدالت فراتر نمى رود؟!

ب)آیه اولى الامر: این آیه، همگان را به اطاعت از اولى الامر فرا مى خواند و این گروه را در کنار پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى نشاند: یا ایها الذین امَنُوا اطیعُوا الله و اُطیعُوا الرسُولَ و اُولى الاَمْرِ مِنْکُمْ…».(نساء، ۵۹)

این اطاعت به دلیل آن که قید و شرطى به همراه ندارد، اطاعتى همه جانبه و بى چون و چرا است. این مطلب جز با عصمت اولوالامر سازگار نیست؛ زیرا این سرسپردگى تنها در برابر کسى سزاوار است که از کج روى و کج اندیشى در امان باشد و نه تنها در گفتار، بلکه با رفتار خود نیز مردم را جز به آن چه رضاى خداوند است، نخواند.[۶]

فخر رازى؛ اندیشمند و مفسر بزرگ اهل سنت که به دلیل توانایى زیاد در شبهه افکنى، امام المشککین خوانده مى شود دلالت آیه بر عصمت را مى پذیرد، ولى منظور از اولوالامر را نخبگان امت مى داند.[۷] این در حالى است که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در پاسخ به پرسشى در این زمینه، از امامان دوازده گانه شیعه نام مى برد و آنان را جانشین خود و پیشواى مردم معرفى مى کند.[۸]

ج) آیه تطهیر: آیه انما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عنکُمُ الرِجْسَ اَهْلَ الْبَیتِ و یُطهِرَکُمْ تطهیراً» (احزاب، ۲۳). موسوم به آیه تطهیر از آیاتى است که به روشنى، بر عصمت اهل بیت(علیهم السلام) دلالت دارد و بر پاکى و طهارت آنان تأکید مىورزد.[۹] سخن درباره این آیه فراوان است، ولى آن چه به طور اجمال مى توان گفت این است که براساس این آیه، اراده ازلى و تخلف ناپذیر الهى بر این تعلق گرفته است که هرگونه پلیدى را از اهل بیت(علیهم السلام)بزداید و آنان را پاک گرداند. این حقیقت، با توجه به این نکته که قرآن کریم هرگونه آلودگى ظاهرى و باطنى را رجس و پلیدى مى شمارد،[۱۰] تفسیرى جز عصمت را بر نمى تابد.

3. عصمت اهل بیت(علیهم السلام) در روایات نبوى

در روایاتى که از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده، فضایل فراوانى براى اهل بیت(علیهم السلام)آمده است که برخى از آن ها جز با عصمت آنان سازگار نیست. در این بخش تنها به نمونه هایى از آن چه در کتاب هاى اهل سنت آمده است، بسنده مى کنیم.

الف) اهل بیت(علیهم السلام) همراه و همتاى قرآن: در حدیث پرآوازه ثقلین، توجه به دو نکته، اندیشه حق جویان را به عصمت اهل بیت(علیهم السلام) رهنمون مى سازد:

یک: در این حدیث، کتاب و عترت در کنار یکدیگر، محور هدایت به شمار آمده اند:

ما ان تمسکتم ِبِهما لن تضّلوا ابدا.

هرکس به کتاب و سنت تمسک کند، هرگز گمراه نمى شود.

دو: در این روایت، برجدایى ناپذیرى قرآن و عترت تأکید شده است:

لن یفترقا حتى یردا علیّ الحوض.

آن ها از هم جدا نمى شوند تا این که در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.

اگر اهل بیت، معصوم از گناه و خطا نبودند، پیروى از آنان همواره به هدایت نمى انجامید و جدایى ناپذیرى آنان از قرآن، معناى روشنى نمى یافت.[۱۱]

ب) على بن ابى طالب(علیه السلام)؛ مدار و معیار حق: براى داورى میان انسان هاى عادى، چیزى جز حق را نمى توان محور ارزیابى قرار داد. باید ابتدا حق را شناخت تا میزان حقانیت اشخاص بر اساس نزدیکى و دورى به این محور سنجیده شود: اعرف الحق تعرف اهله.»[۱۲] براین اساس، تنها کسانى که خود معیار حق اند و حق بر گرد آنان مى چرخد، معصوم اند و امام على(علیه السلام) به گواهى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از این گروه است: علیٌ مع الحقّ و الحقّ مع علی، على با حق است و حق همواره با على است.[۱۳] یا اللهم ادر الحق مع على حیث دار، خدایا! حق را همیشه باعلى همراه کن هرجا که على هست.[۱۴]

ج) پیروى از اهل بیت(علیهم السلام)؛ مایه رستگارى: افزون بر حدیث معروف سفینه مثل اهل بیتى مثل سفینة نوح»[۱۵] که اهل بیت(علیهم السلام) را به کشتى نوح همانند مى کند و رستگارى ابدى را با پیروى از آنان پیوند مى زند، احادیث فراوان دیگرى نیز وجود دارند که روایت زیر نمونه اى از آن هاست:

هرکس مى خواهد زندگى و مرگش هم چون زندگى و مرگ من باشد… ولایت على و فرزندانش را برگزیند؛ زیرا آنان هرگز شما را از راه هدایت بیرون نمى برند و به گمراهى نمى کشانند.[۱۶]

منابع :

۱٫ الفین فى امامة امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(علیه السلام)، علامه حلى، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ۱۴۰۲ ق، ج ۳، ص ۱۴۸٫

۲٫ انوار الملکوت فى شرح الیاقوت، علامه حلى، دانشگاه تهران، ۱۳۳۸ ق، ص۲۰۴؛ قواعد المرام، ابن میثم بحرانى، قم، مؤسسة نشر اسلامى، ۱۴۱۴ ق، چ ۲، ص۱۷۷؛ کشف المراد، علامه حلى، قم، مؤسسة نشر اسلامى، ۱۴۱۳ ق، چ ۴، ص۳۶۴؛ ارشاد الطالبین الى نهج المسترشدین، الفاضل مقداد سیورى، قم، مکتبة آیت الله المرعشى، ۱۴۰۵ ق، ص۳۳۳؛ عقائد الامامیة، محمدرضا مظفر، تهران، مکتبة نینوى الحدیثه، بى تا، ص۶۷٫

۳٫ الالهیات، جعفر سبحانى، قم، المرکز العالمى للدراسات الاسلامیة، ۱۴۱۲ ق، چ ۳، ج۴، صص ۴۵۲۶؛ امامت و رهبرى، مرتضى مطهرى، تهران، صدرا، ۱۳۶۸ ش، چ ۱۰، ص ۵۸٫

۴٫ الالهیات، ص۱۲۱؛ المیزان، محمدحسین طباطبایى، ج۱، ص۲۷۶؛ امامت و رهبرى، ص۱۶۸؛ بررسى مسایل کلى امامت، ابراهیم امینى، قم، دارالتبلیغ، چ ۲، ص۴۶٫

۵٫ تفسیر البیضاوى، عبدالله بن عمر بیضاوى، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، ۱۴۱۰ ق، ج۱، ص۱۳۹٫

۶٫ المیزان، ج۴، صص۳۷۸ و ۴۰۱؛ ولایت فقیه، عبدالله جوادى آملى، تهران، رجاء، ۱۳۶۸ ش، چ ۲٫

۷٫ التفسیر الکبیر، فخرالدین رازى، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۱ ق، ج۱۰، ص۱۱۶٫

۸٫ اثبات الهداة، حر عاملى، قم، المطبة العلمیه، ۱۴۰۴ ق، ج۱، ص۵۰۱؛ ینابیع المودة، سلیمان بن ابراهیم بلخى قندوزى، اسلامبول، مطبعة افتر، ۱۳۰۴ ق، صص ۴۹۴ ـ ۴۹۵٫

۹٫ المیزان، ج۱۶، صص۳۰۹ ـ ۳۱۳؛ منشور جاوید، جعفر سبحانى، قم، مؤسسة المنار، ۱۴۱۷ ق، صص۲۸۲ ـ ۳۲۰٫

۱۰٫ الالهیات، ج۴، صص۱۲۸ ـ ۱۲۹؛ روح المعانى، سیدمحمد آلوسى، بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى تا، ج۲۲، ص۱۲٫

۱۱٫ الغدیر، عبدالحسین امینى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۶ ش، چ ۲، ج۳، ص۲۹۷؛ راهنماشناسى، محمدتقى مصباح یزدى، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۵ ش، ص۳۷۶؛ امامت و رهبرى، مرتضى مطهرى، ص۷۵٫

۱۲٫ بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى تا، ج۴۰، ص۱۲۶٫

۱۳٫ تاریخ البغداد، احمد خطیب بغدادى، قاهره، مطبعة السعادة، ۱۳۴۹ ق، ج۱۴، ص۳۲۱٫

۱۴٫ الجامع الصحیح (السنن الترمذى)، محمدبن عیسى ترمذى، قاهره، دارالحدیث، بى تا، ج۵، ص۶۳۳۳؛ المستدرک على الصحیحین، حاکم نیشابورى، بیروت، دارالکتب العلمیه، بى تا، ج۳، ص۱۳۵٫

۱۵٫ المستدرک، ج۳، ص۱۶۳؛ کنز العمال، على بن حسام الدین متقى هندى، بیروت، مؤسسة الرسالة، ۱۴۰۹ ق، ج۱۲، ص۹۴٫

۱۶٫ کنزالعمال، ج۱۱، ص۶۱۱، ح ۳۲۹۶٫ 

به نقل از:http://ww2.shobhe.ir/1390/08/q12/



پاسخ :

اندیشمندان درباره آغاز پیدایش تشیع، نظرهاى متفاوتى دارند که آن را به طورکلى به دو دسته مى توان تقسیم کرد:

الف نویسندگان و پژوهش گرانى که مى گویند تشیع پس از رحلت پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)ایجاد شده است. اینان خود چند دسته اند:

1. گروهى مى گویند تشیع در روز سقیفه پدید آمده است، همان روزى که گروهى از بزرگان صحابه با صراحت گفتند: على(علیه السلام) اولى به امامت و خلافت است.[۱]

2. دسته دوم، پیدایش شیعه را به اواخر خلافت عثمان مربوط مى دانند و انتشار آراى عبدالله بن سبا در این زمان را به پیدایش تشیع ربط مى دهند.[۲]

3. گروه دیگرى معتقدند شیعه در روز فتنه الدار(روز قتل خلیفه سوم)پدید آمده است. پس از این روز، پیروان على(علیه السلام) که همان شیعیان بودند، در مقابل خون خواهان عثمان(عثمانیان)قرار گرفتند. ابن ندیم مى نویسد:» وقتى طلحه و زبیر با على(علیه السلام)مخالفت کردند و جز به خون خواهى عثمان به چیزى دیگر قانع نشدند، على خواست با آن ها بجنگد تا سر به فرمان حق نهند. آن روز، کسانى را که از او پیروى کردند، به نام شیعه خواندند و او خود نیز به آن ها مى گفت: شیعیان من.»[۳]ابن عبد ربه اندلسى نیز مى گوید: شیعیان کسانى هستند که على را بر عثمان تفضیل دادند».[۴]

4. دسته چهارم معتقدند که تشیع پس از ماجراى حکمیت تا شهادت على(علیه السلام)به وجود آمده است.[۵]

5. دسته پنجم نیز آغاز تشیع را به واقعه کربلا و شهادت امام حسین(علیه السلام)ربط مى دهند.[۶]

ب در مقابل این ها، پژوهش گرانى معتقدند که تشیع در عصر رسول خدا(صلى الله علیه وآله)ریشه دارد. از میان دانشمندان شیعه، مرحوم کاشف الغطا،[۷] شیخ محمدحسین مظفر،[۸] محمدحسین زین عاملى [۹]و از میان علماى اهل سنت، محمد کرد على مى گویند: شمارى از صحابه در عصر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)به شیعه على معروف[۱۰] بودند.

با توجه به این نظرها مى توان گفت ایام سقیفه، اواخر خلافت عثمان، جنگ جمل، حکمیت و حادثه کربلا از دوره هاى اثر گذار بر تاریخ تشیع است. افزون بر آن، وجود شخصى به نام عبدالله بن سبا مورد تردید است. با همه این ها پیدایش تشیع در یکى از این دوره ها درست به نظر نمى رسد. بررسى احادیث نبوى نشان مى دهد که واژه شیعه پیش از همه از زبان رسول خدا، محمد مصطفى(صلى الله علیه وآله) در احادیث متعددى براى نامیدن دوستداران على(علیه السلام) به کار رفته است. اینک به این موارد اشاره مى کنیم که همه آن ها در منابع اهل سنت آمده است.

مسعودى نوشته است: عباس بن عبدالمطلب مى گوید: روزى نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله)بودیم که ناگهان على بن ابى طالب وارد شد. همین که چشم پیامبر(صلى الله علیه وآله)به على(صلى الله علیه وآله)افتاد، چهره اش شکفت. عرض کردم: یا رسول الله! شما به خاطر دیدن این پسر چهره تان باز شد! فرمود: عمو، به خدا سوگند! خداوند او را بیش از من دوست دارد. هیچ پیامبرى نیست مگر این که اولادش از صلب خود اوست، ولى اولاد من پس از من، از نسل على هستند. در روز قیامت، مردم را به نام خود و نام مادرشان بخوانند براى این که خداوند پرده پوشى مى کند جز على و شیعیانش که آنان را به نام خود و نام پدران شان صدا مى زنند».[۱۱]

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) فرمود: خدا گناهان شیعیان و دوستداران شیعیان تو را بخشیده است».[۱۲] هم چنین پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرموده است: تو و شیعیانت در حوض کوثر بر من وارد مى شوید. از آن سیراب خواهید شد و صورت تان سفید است و دشمنان تو تشنه و در غل و زنجیر بر من وارد مى شوند.» پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)در حدیثى طولانى درباره فضایل على(علیه السلام) به دخترش فاطمه(علیها السلام)مى فرماید: یا فاطمه! على و شیعیان او رستگاران فردا هستند».[۱۳] هم چنین رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)فرمود: یا على ! خدا، گناهان تو، خاندانت و شیعیان و دوستداران شیعیانت را بخشیده است…».[۱۴]

حتى گفتنى است روایاتى نیز از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) درباره بعضى شیعیان از زبان مخالفان شیعه نقل شده است. براى نمونه، عایشه درباره حجر بن عدى نقل کرده است: آن گاه که معاویه پس از قتل حجر و یارانش حج گزارد و به مدینه آمد، عایشه به او گفت: معاویه! هنگامى که حجر و یارانش را مى کشتى، حلمت کجا رفته بود؟ آگاه باش که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم که فرمود: جماعتى در محلى به نام مرج عذرا» کشته مى شوند که اهل آسمان ها براى قتل آنان خشمگین مى شوند.»[۱۵]

چون این احادیث انکار شدنى نیستند و محدثان بزرگ اهل سنت آن را نقل کرده اند، بعضى نویسندگان اهل سنت به تأویل نارواى آن دست زده اند. ابن ابى الحدید مى گوید: منظور از شیعه که در روایات متعدد، به آنان وعده بهشت داده شده است، کسانى هستند که به برترى على(علیه السلام) بر همه خلق قایل هستند. بدین گونه، عالمان معتزلى ما در تصانیف و کتاب هایشان نوشته اند: در حقیقت ما شیعه هستیم و این حرف اقرب به سلامت و اشبه به حق است».[۱۶] ابن حجر هیثمى نیز در کتاب الصواعق المحرقه فى الرد على اهل البدع و اندقة» هنگام نقل این احادیث گفته است: منظور از شیعه در این احادیث، شیعیان نیستند، بلکه منظور، خاندان و دوستداران على هستند که مبتلا به بدعت سب اصحاب نشوند.»[۱۷].

مرحوم مظفر در پاسخ او مى گوید: عجیب است که ابن حجر گمان کرده، مراد از شیعه در این جا اهل سنت هستند! و من نمى دانم این به دلیل مترادف بودن دو لفظ شیعه و سنى است یا به این دلیل که این دو فرقه یکى هستند یا اهل سنت بیشتر از شیعیان، از خاندان پیامبر پیروى کرده اند و آنان را دوست مى دارند؟»[۱۸] مرحوم کاشف الغطاء نیز مى گوید: با نسبت دادن لفظ شیعه به على(علیه السلام)مى توان مراد را فهمید; زیرا غیر از این صنف، شیعه دیگران هستند».[۱۹]

ظهور معناى شیعه در احادیث و سخنان پیامبر آشکار و روشن است و آنان با این تأویل ها خواسته اند از پذیرش حقیقت بگریزند. این را هم باید دانست که مصداق شیعه در همان عصر پیامبر مشخص بوده است و عده اى از اصحاب پیامبر در همان زمان به شیعه على» مشهور بودند.[۲۰]

بنابراین، براساس احادیث موجود، پیش از همه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نام شیعه را بر دوستداران على(علیه السلام)گذاشته است و حوادث دیگرى مانند: سقیفه، جنگ جمل، حکمیت و واقعه کربلا بر گسترش این واژه و آموزه هاى تشیع تأثیر داشته اند.

منابع :

۱٫ یعقوبى گفته است: شمارى از بزرگان صحابه از بیعت با ابوبکر خوددارى کردند و گفتند: على(علیه السلام) اولى به خلافت است. تاریخ یعقوبى، قم، منشورات الشریف الرضا، ۱۴۱۴ هـ . ق، ج ۲، ص۱۲۴٫

۲٫ جهاد الشیعة، مختار اللیثى، الدکتوره سمیرة، بیروت، دار جبل، ۱۳۹۶ هـ . ق، ص۲۵٫

۳٫ شیعه در تاریخ، محمدحسین زین عاملى، برگردان: محمد رضا عطایى، انتشارات آستان قدس، ۱۳۷۵ هـ . ش، صص۳۳ و ۳۴، برگرفته از: الفهرست ابن ندیم، ص۲۴۹٫

۴٫ العقد الفرید، احمد بن محمد ابن عبد ربه اندلسى، بیروت، دارالاحیاء التراث العربى، ۱۴۰۹ هـ ، ج۲، ص۲۳۰٫

۵٫ الفرق بین الفرق، ابومنصور عبدالقادر بن طاهر بن محمد البغدادى، قاهره، ۱۳۶۷ هـ ، ص ۱۳۴٫

۶٫ اصول اسماعیلیه، برگرفته از: برنارد لویس، ص ۸۶٫

۷٫ دفاع از حقانیت شیعه، برگردان: غلامحسن محرمى، مؤمنین، ۱۳۷۸، ص ۴۸٫

۸٫ تاریخ منشورات، مکتبة بصیرتى، بى تا، ص۴٫

۹٫ شیعه در تاریخ، ص۳۴٫

۱۰٫ تاریخ شیعه، محمدحسین مظفر، مکتبة بصیرتى،(بى تا) ص۹، برگرفته از: خطط الشام، ج ۵، صص۲۵۱ ـ ۲۵۶٫

۱۱٫ شیعه در تاریخ، ص۴۲، بر گرفته از: مروج الذهب، ج۲، ص۵۱٫

۱۲٫ الصواعق المحرقة، ابن حجر الهیثمى المکى، مکتبة قاهره، ۱۳۸۵، ص۲۳۲٫

۱۳٫ المناقب للخوارزمى، اخطب خوارزم، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، ۱۳۸۵، ص ۲۰۶٫

۱۴٫ همان، ص۲۰۹٫

۱۵٫ تاریخ یعقوبى، ابن واضح، منشورات الشریف الرضى، ۱۴۱۴ ه، ج۲، ص۲۳۱٫

۱۶٫ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، بیروت، دارالاحیاء التراث العربى، ج۲۰، ص۲۲۶٫

۱۷٫ الصواعق المحرقة، ص ۲۳۲٫

۱۸٫ تاریخ شیعه، ص۵۰ .

۱۹٫ دفاع از حقانیت شیعه، صص ۴۸و ۴۹٫

۲۰٫ سعد بن عبدالله اشعرى در این باره مى گوید: نخستین فرقه، شیعه است. 

به نقل از :http://ww2.shobhe.ir/1390/08/q13-2/



فلسفه پدیدار شدن فرقه های مختلف در بین مسلمانان و عوامل آن چیست؟ 

فلسفه پدیدارى فرقه‏هاى مختلف: تمامى ادیان در درون خود فرقه‏ها و شاخه‏ها و گرایش‏هاى گوناگون و بعضا متفاوتى دارند، طرح تفصیلى این موضوع در دو دین بزرگ یهودى و مسیحى در اینجا امکان نداشته و تنها به ذکر علل پدیدارى فرقه‏هاى مختلف در اسلام اشاره مى‏ شود؛ امّا قبل از آن تذکر دو نکته ضرورى است اوّلاً این علل گاهى در پیدایش یک جریان با یکدیگر تداخل مى‏کنند و برخى اوقات هر علتى موجب پدید آمدن گروه خاصى گشته و در مواقعى علتى در مؤسس آن جریان نقش چشمگیر داشته و علت دیگرى در پیرو و پذیرنده آن مؤثر بوده است.
ثانیا، دو مسأله شاخص و ریشه‏اى منشأ بسترسازى براى پدید آمدن فرق گوناگون در اسلام گشته است. یکى در نخستین زمان رحلت رسول اکرم(ص) و مربوط به مسأله خلافت و امامت است و دیگرى مرتبط با ماجراى حکمیّت در جریان جنگ صفین، (نگا: فى علم الکلام، احمد محمود صبحى، بیروت دار النهضة، چاپ اوّل، 1405 ق، ج 1، صص 32 ـ 34. 

اما علل: 
1. ضعف فکرى و فرهنگى: اصولاً محدودیت قواى ادراکى انسان و عدم توانایى او براى حلّ قطعى همه مسائل اعتقادى، از جمله مهم‏ترین علل اختلاف انسان‏هاست، در مواردى که مسأله به روشنى قابل حلّ نیست هر کس به حدس و گمان مى‏رسد که ممکن است با حدس و گمان دیگران متفاوت باشد. در این صورت است که اختلاف نظرها آشکار مى‏ شود. حضرت رسول(ص) در مدت کوتاه رسالتش فرصت بیان همه مطالب را براى مردم نیافت؛ از این رو، لازم بود از سوى رسول خدا(ص) جانشینى همچون او که معصوم باشد کار را به عنوان امامت مسلمین و تبیین معارف قرآن و سنت نبوى ادامه دهند ولى چنین نشد. یکى از علل پیدایش غلات را در همین امر مى‏توان جست، (نگا: بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، بیروت مؤسسة الوفاء، چاپ دوّم، 1983 م، ج 25، ص 288، روایت 44).
2. تعصبات قبیله‏اى: پس از وفات پیامبر(ص)، مردم به جاى این که در مراسم خاکسپارى شرکت کنند، هر گروهى مدعى شد که حق خلافت از آن اوست. بنابر شواهد تاریخى هیچ یک از انصار و مهاجران در تعیین جانشین پیامبر(ص) از قرآن و سنت رسول خدا(ص) یا از مصلحت امت سخن نگفت، بلکه سخن در این بود که جانشینى پیامبر حق گروه انصار است یا مهاجر و چون در میان انصار دو قبیله اوس و خزرج بود این دو نیز به رقابت برخاستند و به دلیل همین مخالفت مهاجران غالب شدند، (نگا: جانشینى حضرت محمد(ص)، ویلفردمادولونگ، ترجمه احمد نمایى، جواد قاسمى و. مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، چاپ اوّل، 1377 ش، صص 47 ـ 65 و قیام حسین(ع)، دکتر سید جعفر شهیدى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، بهمن 1359، صص 26 ـ 36). 
3. مادى: از منابع تاریخى و روایى معلوم مى‏ شود گروهى بوده و هستند که مثلاً با جعل مطالب و اخبار غلوآمیز و انتشار آن، توجه عده‏اى را به خود جلب کرده و از مواهب و فضل و بخششهاى مادى آنان بهره‏مند شوند؛ مانند مغیرة بن سعید که در تمام عمر خود در تلاش بود تا مرام جدیدى احداث کرده و گروهى متشکل پدید آورد تا به اهداف مادى و دنیایى خود برسد، (نگا: ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغة، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم بیروت، دار احیاء الکتب العربیة، چاپ دوّم، 1385 ق، ج 8، ص 21 و شهرستانى ابوالفتح، الملل و النحل، بیروت، دار المعرفة للطباعة و النشر، چاپ دوّم، بى تا، ص 83). یا برخى براى آن که مى‏خواستند در محیط اسلامى راهى براى مباح کردن گناهان و ترک واجبات و فراهم ساختن بساط عیش و عشرت توأم با توجیه شرعى پیدا کنند تا توده‏هاى ناآگاه مسلمان به آن ایمان آورده آنگاه به کمک همین توده‏هاى ناآگاه تشکیلاتى به وجود آورده و به اهداف خود که همان بسط اباحه‏گرى بوده دست یابند. برخى از مورخان ملل و نحل یکى از علل پیدایش فرقه غلات را همین امر دانسته‏اند، (نگا: الاشعرى، سعد بن عبدالله ابن خلف، المقالات و الفرق، تصحیح محمدجواد مشکور، تهران، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوّم، 1360 ش، صص 51 ـ 52).
4. ى: ت‏بازانى که بیشتر به اهداف غلط خود مى‏اندیشند براى نیل به مقصود خود از حربه‏هاى گوناگونى استفاده مى‏کنند و یکى از این حربه‏هاى قوى و کارآمد ایجاد فرق و نحله‏هاى گوناگون مذهبى است. اینان با به وجود آوردن چنین فرقه‏هایى یک سلسله مسائل و آموزه‏هاى دور از ذهن و عقل را وارد جریان مخالف خود مى‏کردند تا به آن آسیب وارد کرده و آن را در مقابل چشم دیگران نامیمون جلوه دهند. مانند برخى از اخبار در مورد ائمه(ع) که به دور از حقیقت و واقعیت است، (نگا: الذهبى، ابى عبدالله محمد بن احمد بن عثمان، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، تحقیق على محمد البجاوى، دار احیاء الکتب العربیة، چاپ اوّل، 1382 ق، ج 2، ص 45). یا پدیدارى فرقه کیسانیه که پیروان مختار بن ابى عبیده ثقفى تلقى شده‏اند براى تضعیف دیدگاه و حرکت مختار از سوى مخالفانش پدیدار شد، (نگا: صفرى فروشانى، نعمت‏الله، غالیان، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، چاپ اوّل، 1378 ش، صص 83 ـ 89). 
5. گسترش حوزه جغرافیایى اسلام با فتوحات مسلمانان، به تدریج پیروان ادیان و عقاید دیگر وارد حوزه حکومت اسلامى شدند. گروهى از این افراد که مسلمان شده بودند به طرح مسائل و مشکلات خود براى مسلمانها پرداختند و آنها که بر دین خود باقى مانده بودند در این مسائل با مسلمانان مجادله مى‏کردند این مسأله در اواخر حکومت بنى‏امیه و اوائل حکومت عباسیان به دلیل ترجمه فلسفه یونان شدت بیشترى گرفت و باعث پدیدارى برخى از فرقه‏ها شد. بر اساس گزارش دکتر حسین عطوان، قدریه دیدگاههاى خود را از تأثیرپذیرى یهودیان و مسیحیان مسلمان شده شامى صورت مى‏ دادند، (نگا: فرقه‏هاى اسلامى در سرزمین شام در عصر اموى، دکتر حسین عطوان، ترجمه حمیدرضا شیخى، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، چاپ اوّل، 1371 ش، صص 31 ـ 33 و نیز نگا: تاریخ الجدل، محمد ابو زهرة، قاهره، دار الفکر العربى، صص 76 ـ 81 و نیز المیزان، علامه سید محمدحسین طباطبایى(ره)، موسسة الاعلمى للمطبوعات، ج 5، ص 276).
6. منع حدیث، یکى دیگر از عوامل پدیدارى فرقه‏هاى گوناگون اسلام شد، زیرا با جلوگیرى از ضبط و تدوین حدیث که در واقع ترجمان اصلى و مفسر حقیقى وحى به شمار مى‏رفت، اسرائیلیاتى وارد آموزه‏هاى دینى شد و موجب پدیدارى هرج و مرج در اعتقادات اعمال، اخلاق و آداب و حتى جوهره و کنه دین وارد کرد و این خود موجب پیدایش بدعت‏هاى یهودى و مسیحى در آموزه‏هاى اسلام گردید، (نگا: معالم المدرستین، علامه سید مرتضى عسگرى، قم، کلیه اصول الدین و المجمع العلمى الاسلامى، چاپ ششم، 1416 ق (1996 م)، ج2، ص 57) این موضوع را به خوبى مى‏توان در تفاسیر قرآن رهیابى کرد، (در این باب نگا: پژوهشى در باب اسرائلیات در تفاسیر قرآن، دکتر محمدتقى دیارى، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردى، چاپ اوّل، 1379 ش، مجموع کتاب).
این موارد بخشى از علل پیدایش فرقه‏ها در اسلام بود.
براى توضیح بیشتر خوب است دانسته شود حدیث افتراق امت به گروه‏هاى مختلف در متون معتبر شیعه واهل سنت نقل شده است. از منابع اهل سنت در سنن ابى داود» (حدیث شماره 3981) آمده است: . ان رسول اللّه‏(ص) قام فینا فقال الا ان من قبلکم من اهل الکتاب افترقوا اثنتین و سبعین ملة و ان هذه الملة ستفترق على ثلاث و سبعین. اثنتان و سبعون فى النار و واحدة فى الجنة.؛. پیامبر خدا(ص) برخاست و فرمود: همانا اهل کتاب پیش از شما به هفتاد و دو فرقه گراییدند و این امت به زودى هفتاد و سه فرقه خواهد شد. از میان آنان هفتاد و دو فرقه در آتش‏اند و یکى در بهشت».
در این جا باید توجه داشت که رستگارى تنها یک فرقه درمیان دیگر فرقه‏ها، امر عجیب و غریبى نیست؛ زیرا راه حق و صراط مستقیم الهى که پیامبر اکرم(ص) بدان دعوت فرموده است یکى بیش نیست. پس اگر اختلاف و دگرگونى و چند دستگى پدید آید، ناشى از بدعت و وارد کردن تعالیم غیر دینى در دین است و گریز از بخشى از آموزه‏هاى دینى است. اکنون این سؤال پدید مى‏آید که راه شناخت فرقه ناجیه چیست و آنان چه کسانى‏اند؟ عقل و منطق حکم مى‏ کند که بهترین راه شناخت رستگاران، سخن و تعالیم خود پیامبر است که از افتراق امت و نجات و فلاح تنها یک گروه از میان همه گروه‏ها خبر داده است.
با توجه به روایات رسیده از پیامبر(ص) متوجه مى‏ شویم که راه رستگارى پیروى از قرآن و اهل‏بیت(ع) است؛ زیرا قرآن کتاب معصوم و خطاناپذیر الهى است. قطعا چنین کتابى مفسر و مجرى معصوم مى‏طلبد و آن همان عترت پیامبر(ص) است؛ زیرا پیامبر(ص) در حجة‏الوداع و در آخرین وصیت فرمودند: . انى تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه‏ و عترتى اهل بیتى ما ان تمسکتم بها لن تضلوا بعدى ابدا و انهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض فانظروا کیف تخلفونى فیهما.؛ من دو چیز گران‏بها در میان شما مى‏گذارم: کتاب خدا و عترت و اهل بیت خویش. تا زمانى که به آن دو چنگ زنید پس از من هرگز گمراه نخواهید شد. آن دو از یکدیگر جدایى‏پذیر نیستند تا آن که در حوض (کوثر) بر من وارد آیند.پس بنگرید که پس از من با آن دو چه مى‏کنید»، (بحارالانوار، ج 2، ص 100).
این حدیث به طور متواتر در متون شیعه و اهل سنت یافت مى‏ شود. هم‏چنین برحسب روایت دیگرى پیامبر(ص) فرمودند: ستفترق امتى على ثلاثة و سبعین فرقه منها فرقة ناجیة والباقون هال. فالناجون الذین یتمس بولایتکم و یقتبسون من علمکم ولا یعلمون برأیهم فأولئک ما علیهم من سبیل فسالت عن الائمة فقال عدد نقباء بنى اسرائیل؛ به زودى امت من هفتاد و سه فرقه خواهند شد که تنها یکى از آنها رستگار و بقیه هلاک خواهند شد. نجات یابندگانشان کسانى‏اند که به ولایت شما (اهل بیتع») چنگ زنند واز کردار شما الگو گیرند و به رأى خویش [در مقابل شما ]عمل نکنند.»، (بحارالانوار، ج 36، ص 33، ح 168).
در روایت دیگرى نیز آمده است که پیامبر(ص) به حضرت على(ع) فرمودند: یا على مثلک فى امتى مثل المسیح عیسى بن مریم افترق قومه ثلاث فرق فرقة مؤمنون و هم الحواریون و فرقه عادوه و هم الیهود و فرقة غلوا فیه فخرجوا عن الایمان و ان امتى ستفترق فیک ثلاث فرق فرقة شیعتک و هم المؤمنون و فرقة عدوک و هم الشا و فرقة تغلوا فیک و هم الجاحدون و انت فى الجنة یا على و شیعتک و محب شیعتک و عدوک والغالى فى النار؛ اى على! مثل تو در امت من همانند مثل عیسى بن مریم است که امتش سه فرقه شدند:
1- گروه مؤمنان که حواریون بودند،
2- گروه دشمنان یعنى یهود،
3- گروه غلو کنندگان که از دایره ایمان برون رفتند.
همانا امت من نیز در مورد تو سه گروه مى‏شوند:
1- شیعیان تو که آنان مؤمنانند،
2- دشمنان که همان تردید کنندگانند،
3- گروهى که در مورد تو غلو مى‏کنند و آنان حق ستیزند.
اى على! تو و شیعیان و دوست‏داران پیروانت در بهشتید ودشمنان و غلو کنندگان در تو اهل دوزخند»،(بحارالانوار، ج 25، ص 264، ح 4). 
ازاین‏رو درباره این که کدام یک از فرقه‏ها و مذاهب، به سنت پیامبر(ص) نزدیکتر هستند. به دلایل مختلف عقلى، روایى و تاریخى مى‏توان شیعیان دوازده‏امامى را معرفى کرد. زیرا نزدیکترین افراد به پیامبر(ص) که مطابق سنت او عمل مى‏کردند امام على(ع) و حضرت فاطمه(س) و فرزندان ایشان بودند و شیعیان به دنبال پیروى کامل از این بزرگان هستند و کسانى هم چون امام باقر(ع) و امام صادق(ع) که آگاه‏ترین مردم به کلام خدا و سنت پیامبر(ص) در عصر بعد از صدر اسلام بودند. شیعیان بیشترین بهره را از احادیث آن دو بزرگوار دارند تا آنجا که به عنوان مذهب جعفرى شهرت یافته‏اند. 
این‏گونه شواهد به طور اجمال نزدیکى شیعیان به سنت پیامبر(ص) را تأیید مى‏ کند و حتى مى‏توان گفت شیعیان اهل سنت واقعى» هستند. ناگفته نماند، نباید سنت پیامبر(ص) به برخى اعمال ظاهرى خلاصه کرد. اگر چه در اعمال ظاهرى دیگر مذاهب نیز خلاف سنت بسیار مشاهده مى‏ شود از آن جمله تکتف در نماز» که از زمان خلیفه دوم آغاز شده است. 
براى آگاهى بیشتر ر.ک: 
1ـ رهبرى امام على(ع) در قرآن و سیره پیامبر (ترجمه المراجعات)، مترجم: سید محمد سیاهپوش
2ـ آنگاه هدایت شدم تیجانى سماوى 
3ـ بررسى مسائل کلى امامت ابراهیم امینى 
4ـ الغدیر علامه امینى
5 ـ عتبات الانوار میر حامد حسینى لکنهوى
6ـ شبهاى پیشاور سلطان الواعظین شیرازى 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها